کشور ما چهارراه جهان است و از دیرباز آن را به نام «خونیرس» یا ناف زمین میخواندهاند. کاروانهایی که از این چهارراه گذشتهاند ناگزیر باخود رهآوردهایی داشتهاند که بعضی از آنها ارمغانهای گرانبهایی بوده و برخی هم بیماریهای بومی سرزمین خود را در این چهارراه رها کرده و رفتهاند. تب زرد، تب سرخ، گریپ ژاپنی، آنفلوانزا و التور دردهایی هستند که از سرزمینهای بیگانه به این کشور رانده و کمکم بومی شدهاند. یکی از این رهآوردهای گزندآور برای شهرسازی و بافت شهرها و کهندژها و کهن بستهای ما که از روزگاران دور دارای آیین و رسم ویژه و همآهنگی با روش زندگی ایرانی بوده بیماری بولوار است که بر تنِ درست بازارها، تیمها، کاروانسراها و گرمابهها و کوی و برزنهای آراسته و سرپای ما تاخته و آنها را رنجور کرده و از پا انداخته است.
گمان نرود که انگیزهٔ نگارنده در این بحث کهنهپرستی و دشمنی با نوسازی و آبادانی است و تصور نشود که کسی میخواهد مردم زمان کیهاننوردی را وادارد که در روزگار کجاوه و گردونه زندگی کنند. منظور این است که نشانههای زندگی آراسته و آسودهٔ دیرین ما که چون خالهای گیرایی بر رخ زیبای شهرهای این کشور نشسته در پیش پای پدیدههای نو و رهآوردهای تمدن باختری قربان نشوند.
برای احداث بولوار و ساختمان خانههای تازه و آسمانخراشهای سر در آسمان زمین خدا تنگ نیست که بیایند پیش از هر آداب و ترتیبی کلنگی را به جان آثار نفیس و متناسب و معقول شهرهای زنده بیندازند. بازارها را خاموش، کاروانسراها را تهی و گرمابهها را سرد و افسرده کنند. مگر در ایران هرگز آبادی نشده؟ مگر بولوار چیز تازهای است و هرگز در این ملک سابقه نداشته است؟ که کدام بولواری در جهان به زیبایی چهارباغ و فراختر از خیابان زند است؟ کدام میدانی بزرگتر از نقش جهان در نیمهٔ دیگر جهان وجود دارد که بازارها، مسجدها، کاخها و کاروانسراهای پیرامونش به این آهنگ و اندام باشد؟ کدام کوی و برزنی در ایرانشهر هست که سازندهاش سر مویی از ترتیب و تناسب و پیوستگی و همآهنگی و آرامش در پرداخت آن فروگذار کرده باشد؟ (در مقالهٔ «بیماری بلوار»، منتشر شده در مجلهٔ هنر و مردم، ش ۶۹، سال ۱۳۴۷)