
رنتسو پیانو | Renzo Piano
رنتسو پیانو، متولد سال ۱۹۳۷، معمار مشهور ایتالیایی و برندهٔ جایزهٔ پریتزکر است.بناها همچون فرزندان معماراناند؛ ما مشتاقیم که فرزندانمان خوشحال باشند و خدا را شکر بیشتر بناهای من زندگیای شاد داشتهاند.
بناها همچون فرزندان {معماران} هستند؛ شما {هم مثل هر پدر و مادری} بسیار مشتاقید که بچههایتان خوشحال باشند. برخی از آنها زندگیای شاد دارند و برخی از آنها ندارند، و در حالت دوم رنج میبرید.
خدا را شکر بیشتر بناهای من زندگیای شاد داشتهاند؛ برخی اوقات زندگی سختی {برای یک بنا} در پیش است، اما یک زندگی مدنی زندگی خوبی است، چرا که دارید مکانی برای مردم ایجاد میکنید.
و نخستین چیزی که برای حقیقتاً خوشحال بودن نیاز دارید این است که دوست داشته شوید؛ این که پذیرفته شوید، حتی اگر رسیدن به آن زمان طولانیای را طلب کند. {داستان بناها هم همین است.} (در گفتوگو با Jackie Daly، منتشر شده در وبسایت Financial Times، سال ۲۰۲۱)
مرکز پمپیدو را طراحی نکردیم که صرفاً یک چیز متفاوت خلق کرده باشیم؛ این بنا گواه گویای زمانهٔ درحال تغییرش بود.
همین حالا ما در حال تکمیل یک بیمارستان کوچک جراحی اطفال در اوگاندا هستیم و معتقدم این بنا حتی انقلابیتر از مرکز پمپیدو خواهد بود، چرا که داریم دیوارهای خیلی ضخیم را از خاک میسازیم که انرژی خورشید را جذب میکند و این بنا بسیار زیبا نیز خواهد بود، موضوعی که برای یک بیمارستان بسیار مهم است. {همچنین} طرح ما برای آکادمی علوم کالیفرنیا در سانفرانسیسکو بخاطر استفاده از فنآوریهای پایدارْ انقلابی بود؛ این بنا نخستین بنای عمومی با گواهی پلاتینیوم استاندارد لید در کل کشور بود.
میدانید، من به پمپیدو فکر نمیکنم. آن چه مرا رو به جلو میراند آنچه انجام دادهام نیست، بلکه آن چیزی است که هنوز انجام میدهم. ما خوششانس بودیم که در زمان درست با یک طرح درست به چالش کشیده شدیم. پمپیدو آن زمان را، زمان تغییر بزرگ را، نمادپردازی کرد. فراموش نکنید که آن بنا فقط چند سال بعد از جنبش دانشجویی ماه مه سال شصت و هشت ساخته شد. و در واقع، کسی گفت که طرح ما برای مرکز پمپیدو تنها شاهد بصری از ماه مه سال شصت و هشت میلادی است.
{…} شما راست میگویید {که دیگر نمیشود چنین بنایی ساخت}، آن هم در پاریس! مطمئناً نمیشود. و صادقانه بگویم که فکر نمیکنم فرانسویها واقعاً درک میکردند که چه چیزی نصیبشان خواهد شد. هر زمان که از ما سوالی پرسیده میشد ما به فرانسوی میگفتیم: «حرفتان را نمیفهمیم». [میخندد.]
من مطمئنم که چیزهای جدید همچنان میتواند رخ دهد. فقط نیازمند یک لحظهٔ خاص هستید. با مقداری شانس و کنجکاوی میتواند رخ دهد. همچنین شما باید خطر کنید. اگر فقط ترسیم کنید میدانید که به هیچ جا نخواهید رسید. در معماری تغییر یک اصل است. ما مرکز پمپیدو را طراحی نکردیم که صرفاً یک چیز متفاوت خلق کرده باشیم. این بنا از حیث بصری یک گواه گویای زمانهٔ درحال تغییرش بود. (در گفتوگو با Vladimir Belogolovsky، منتشر شده در وبسایت archdaily، سال ۲۰۱۹)
مدتی است مدافع این عقیده شدهام که نقش حرفهای معمار باید روزآمد شود. وگرنه این نقش به تدریج مانند بسیاری از حرفههای دیگر، از سقاها گرفته تا افسران سوارهنظام، از میان خواهد رفت. بیفایده خواهد شد. این روزآمد شدن باید در دو عرصهٔ اساسی صورت گیرد. یکی «عادی بودن» رابطهٔ معمار با کارفرماست. کار معمار آن است که به کارفرما خدماتی ارائه دهد. این جنبهٔ اساسی کار اوست. معمار باید «هنر گوش دادن» را بیاموزد، گوش دادن به حرفهای کارفرما، نیازهای او، آرزوهای او و حتی آنچه نمیگوید، آنچه از آن مطمئن نیست.
{…} منظور من این نیست {که حق همیشه با مشتری است}. نکته این است که معمار نباید متجلی کردن شکوه شخصی خود را مقدم بداند یا برای ابراز اندیشههایش سر از پا نشناسد. تحمیل سبک خاص خودش از این دو کار هم بدتر است. یکی از مهمترین چیزهایی که میکوشم در آغاز کار طراحی خود در ذهن داشته باشم این است که با بیطرفی به مسائل نگاه کنم. آدم باید آنقدر فاصله بگیرد که بتواند در مورد خود نیز به گونهای طنزآمیز داوری کند. (در گفتگو با Roberto Fabbri، منتشر شده در مجلهٔ a+u در سال ۱۹۸۹، ترجمه و منتشر شده در مجلهٔ آبادی، ش ۲۱، سال ۱۳۷۵)
وقتی جوان هستید، در قامت یک معمار، همواره این خطر وجود دارد که در دام فضای دانشگاهی بیفتید. {…} فضای دانشگاهی نه فقط در معماری، بلکه در نویسندگی، نقاشی، موسیقی نیز همین است؛ انجام دادن هرچیزی بدون طغیان. و وقتی که شما جوان هستید این خیلی خطرناک است. وقتی من دانشجوی جوانی بودم، نظام ایتالیایی بسیار دانشگاهی بود. فرانسه هم همینطور بود. حالا وضع فرانسه فرق میکند، اما نباید فراموش کرد که مدرسهٔ بوزار با تولید معماران مثلاً هنرمند برای مدت طولانی دانشجویان معماری را فاسد کرده است. در مورد من، سابقهٔ خانوادگیام در زمینهٔ ساخت و ساز باعث شد که در دام دانشگاه نیفتم. و نیز همین سابقه باعث شد به راحتی در دام لذت حاصل از ژست {دانشگاهی بودن} گیر نکنم. (در گفتگو با Marcus Fairs منتشر شده در وبگاه dezeen در سال ۲۰۱۲)
مشکل معماری این است که آموختن آن زمانی بسیار طولانی میطلبد. شما مجبورید از زوایا و جنبههای مختلف در قامت یک سازنده، در قامت یک شاعر و یا در قامت یک سرباز بر معماری بتازید. معماران باید عمر طولانی داشته باشند، چون پنجاه یا شصت سال از عمر آنها صرف آموختن میشود. این گفته صحیح نیست که شما ابتدا همچون یک سازنده وارد این حرفه میشوید و همچون یک شاعر از آن خارج. شما باید در همهٔ اوقات ترکیبی از همهٔ اینها باشید. بنا بر این مسئله پیچیدگی معماری است، این که نباید به تنها یک پاسخ راضی شد و باید به جستجو ادامه داد. (در گفتگو با Rob Gregory نویسندهٔ The Architectural Review در سال 2011)
بسیار مشکل است که بتوانید ساختمان خوبی بسازید اگر داستان خوبی برای گفتن نداشته باشید. همچنین زمانی که داستان خوبی برای گفتن نداشته باشید، نمیتوانید فیلمساز خوبی شوید. به همین شکل نمیتوانید رمان خوبی بنویسید اگر داستان خوبی برای گفتن نداشته باشید. البته که شما باید نویسندهٔ و فیلمساز و معمار خوبی باشید، که همهٔ اینها وابسته به این است که داستان خوبی داشته باشید، در غیر این صورت دچار دردسر میشوید. (در گفتگو با David Plick نویسندهٔ وبسایت The Value of Architecture، سال 2015)
من فکر میکنم ساختمانهای عمومی، مخصوصا ساختمانهایی که برای اهداف فرهنگی ساخته میشوند از جمله ساختمانهایی همچون کتابخانه، مدرسه یا دانشگاه، لازم است نوعی کیفیت در دسترس و باز بودن داشته باشد. چون این نوع از کیفیت در بناها باعث میشود شهر به جایی بهتر برای زیستن تبدیل شود. شهر بر اساس تعامل کاربران و ساختمانها بنا شده است. شهرهایی که مبنای آنها مالکیت حقوقی بناهاست در واقع شهر نیستند. در این شهرها ساختمانها با مردم حاضر در خیابان ارتباط بر قرار نمیکنند. زمانی که شما بخواهید ساختمانی با کاربری عمومی بسازید وضع فرق میکند. شما باید ساختمانی بسازید که با خیابان صحبت کند. باید کیفیتی خلق کنید که نوعی حس ارتباط بین مردم و ساختمان ایجاد کند، حس تعلق به یک جامعهٔ شهری. (مصاحبه با وبسایت The value of Architecture، سال 2016)