
محمدرضا جودت
محمدرضا جودت (متولد ۱۳۱۸، درگذشتهٔ ۱۴۰۲) معمار، هنرمند و مترجم ایرانی بود.تدریس شالوده و بنیاد همهچیز است؛ و بدون معلمان خوب معماری خوب هم وجود نخواهد داشت.
اکنون در برههای از زمان هستیم که معماری یگانه موضوع مورد علاقه نیست؛ و در عرصهٔ معماری، لحظهٔ حساس بازنگری در سنت آموزش گویی فرا رسیده. نسل امروز با ورود به دانشکده، مباحث فوقالعادهای پیش رو ندارد؛ حتی گفتمانها و تعاملهای ضروری در این باره صورت نمیگیرد، چه در مدارس و چه در محیط کار. چنین مینماید که آن لحظه تاریخی سرخوردگی همین دمی است که به سر میبریم، آن هم در سردرگمی و با انبوهی پرسش.
اکنون تنها به ایدئولوژی نهفته در پس پروژههای عمومی توجه میشود. در صورتی که پروژههای عمومی همان شهرها هستند. همچنین، گویی کسی را توان عرضه شهرها و عرصههای عمومی نیست، هر چند شهرداران و سیاستمداران و صاحبان کار، درخواستهایی را برای ساختمانهای جدید مطرح میکنند. اما باید به این نیز توجه داشت که اگر چنین چیزهایی مطرح میشوند شهر میبایست حتماً در آنها بازتاب داشته باشند.
به هر حال، بایسته است که تعمق و پژوهش در این حیطه گسترش یابد. مسائل واقعی امروز از این دستاند که این روزها بحثی وجود ندارد و این خود ریشه در تمرکززدایی دارد. این روزها در هیچجا تعمق و بازاندیشیدن دربارهٔ شهر، تمدن، سرنوشت مشترک، بحران سیاسی و نظایر اینها در کار نیستند و خریدار ندارند. معماران بزرگ همواره انسانهایی با ایدههای والا بودهاند؛ زمانی که به لوکوربوزیه و رایت و دیگران اشاره میشود، منظور افرادی هستند که نویسندگان بسیار خوبی بودند در به کار بردن واژهها بسیار مهارت داشتند، و سهم فعالی در اجتماعشان نیز. به هر حال تدریس شالوده و بنیاد همهچیز است؛ و بدون معلمان خوب معماری خوب هم وجود نخواهد داشت. (در مقالهای با عنوان «وضعیت دشوار»، منتشر شده در دوفصلنامهٔ معماری ایران (ما)، پیاپی ۴۱، سال ۱۳۹۰)
گفتار با معماران (۲)
مجموعهٔ گفتگو با معماران معاصر، قسمت دوم: گفتگو با محمدرضا جودت
لحظهٔ خلق لحظهٔ عجیبی است. این را میتوان در تمام رشتههای هنری بازشناخت؛ از سینما تا شعر. حتی در دانش هم لحظهای که دانشمند در آزمایشگاهش مشغول کار است باز در موضوع مطالعهاش چنان غرق میشود که تمام چیزهای دیگر فراموش میشوند. مسئله، تقویت این لحظات در دانشجو است. تجربهٔ خود من این مسئله را تصدیق میکند. اگر یک نقاش بتواند زنجیرهایش را باز کند، خود تجربهٔ زندگیاش را بیان کند، دیگر لازم نیست که برای مخاطب دربارهٔ اثرش توضیح دهد. این مشکل را ما در تالار {قندریز} هم داشتیم. اصولاً نمیتوان دست به خلق زد مگر ابتدا زندگی کرد؛ اول زندگی، بعد هنر. یا اول زندگی، بعد معماری. تمام مشاهیر هنری مثل ونگوگ، ابتدا زندگی میکردند و در گام دوم برای بیان این زندگی به دنبال قالبی بیانی میگشتند. (در گفتگو با شروین طاهری و علی گلستانه در مجلهٔ تندیس، ش 345، اسفند سال 1395)
لحظهٔ خلق را نمیتوان آموخت. بحث خلاقیت خارج از هر دستورالعملی قرار میگیرد. هیچ نظام آموزشیای نمیتواند این لحظه را آموزش دهد. مکتب باهاوس تمام کوشش خود را بر همین مسئله متمرکز کرده بود. از 1919 تا 1926 که گروپیوس بهخاطر گرایش سیاسی از دانشکده استعفا داد هنوز دپارتمان معماری را برپا نکرده بود. چراکه معتقد بود دانشجویان هنوز آمادهٔ معماری نیستند. ایجاد کارگاههای متنوع و مختلف از تئاتر و سینما تا شیشهگری در این درسه برقرار بود تا دانشجو را آمادهٔ لحظهٔ خلق کند. هانس مایر وقتی رئیس باهاوس شد سرانجام دپارتمان معماری را گشود. امروزه تعداد انگشتشماری از مؤسسات آموزشی وجود دارد که میتوان این اتصال ویژه میان معلم و دانشجو را در آنها یافت. با وجود این که امکانات فراوان است اما دیالوگ خاصی که میان معلم و دانشجو برقرار میشود از کیفیت دیگری برخوردار است. این دیالوگ است که همهچیز را میسازد. {…} باهاوس اگرچه پروژههای اجتماعی را اجرا کرد (کوشید برای حفظ مدرسه با صنعت مناسباتی بسازد) اما هرگز تعریفی از هنر ارائه نکرد. گروپیوس نسبت به خلاقیت بسیار حساس بود. معتقد بود معلم حق ندارد به دانشجو بگوید چه بکند، بلکه باید کار دانشجو را هدایت کند. ابتدا ایدهٔ او را درک و در پرواندنش کمکرسانش باشد و سقف آن ایده را بنمایاند. اما در اینجا و در هیچکجای دیگر این شیوه رایج نیست. کمتر معلمی را میتوان یافت که آنقدر فروتن باشد تا بهجای تحمیل خود، تنها راهنمای طرح دانشجو شود. (در گفتگو با شروین طاهری و علی گلستانه در مجلهٔ تندیس، ش 345، اسفند سال 1395)
تنزل در کیفیت محیط شهری، نتیجه مستقیم وجود بحران در خود اجتماع است. این مشکل بسیار گستردهتر از جزییات نگرانکننده موجود در محیط شهری، نظیر مشکل جمعآوری و دفع زباله، سر و صدا، بریدن درختان، تخریب ساختمانی که ارزش محافظت دارد، از بین بردن فضای سبز یا نابودی محله و ناحیهای در شهر است. به نظر میرسد این موارد علائم بیماری ریشهداری هستند و ریشه در تضادهای بین منافع خصوصی و صلاح عامه، بین ثروت و سعادت بین کمبود و انفجار جمعیت و جز آن دارند. (در مقالهٔ منتشر شده در وبگاه انجمن مفاخر معماری ایران، سال 1395)
مشکلی که باعث ایجاد اختلال در شکلگیری و قوام یک مکتب معماری در ایران شده ضعف در آشنایی با هنرهای تجسمی در میان دانشجویان بود و اگر دقت کنید این مسئله به دانشجوها برنمیگردد بلکه یک ریشهٔ عمیق اجتماعی دارد. یعنی اگر به چند سال پیش برگردیم که موزه هنرهای معاصر مجموعه باقیماندهٔ مینیاتورهای ما را به نمایش گذاشت، دیده میشد که با وجود آثاری اعجابانگیز این مجموعه ارتباطی با مردم برقرار نکرده بود. بلکه کل این مجموعه در میان صفحات کتابها و دربارها و جاهای خاص محفوظ بوده و در دسترس یک قشر محدودی قرار داشته و هیچ وقت ارتباط و آشنایی از نوع ارتباطی که مردم دیگر کشورها مخصوصاً کشورهای اروپایی یا برزیل در میان مردم ما با آثار هنری وجود نداشته است. این نقطه ضعف در همه رشتههای هنری ما وجود دارد؛ در سینما، تئاتر و غیره. تقریباً آشنایی ما به کاشیکاریها و تزئینات فضاهای مذهبی محدود میشود. ما خیلی کم با دانشجویانی برخورد داشتیم که اصولاً مسئله خلاقیت، رنگ، شکل و فرم در کارهایشان دخیل بودهاست. (در گفتگو با وبسایت معمارنت، سال 1391)