
محمد کریم پیرنیا
محمدکریم پیرنیا، متولد سال ۱۲۹۹ و درگذشتهٔ سال ۱۳۷۶، معمار، نویسنده و پژوهشگر ایرانی بود.در ایران باستان امور هنری به نحوی انجام میگرفت که قابلیت ادامه، تکامل و مرمت را دارا باشد.
اصولاً در ایران باستان، امور هنری رو به ترقی بود و به نحوی انجام میگرفت که قابلیت ادامه، تکامل و مرمت را نیز دارا باشد. هنر کاشیکاری ماهیتی خاص و مفهومی عمیق در خود نهفته دارد. تا زمان اخیر تصوری غلط دربارهٔ زیباکاری کاشیکاری وجود داشت. خوشبختانه اکنون خصوصیت آن به عنوان عایق رطوبتی و حرارتی به اثبات رسیده و معلوم شده که نقش و نگار آن، به ویژه با قطعات کوچک، برای سهولت تعمیر نیز بوده است، به طوری که برای مرمت نقاط خراب شده، کافی است که کاشی آماده شده را در اندازه و رنگ لازم به جای کاشیهای فرسوده بگذارند. به این ترتیب چون کاشیکاری نقشدار است محل مرمتشده زننده به نظر نخواهد رسید.
امروزه میتوان تاریخ و احتمالاً نام سازنده و مرمتگر را به گونهای بر کاشیها ثبت کرد که محل مرمتشده از نظر عموم غیر قابل تشخیص و از نظر معماران، باستانشناسان و محققین کاملاً مشخص باشد. به عبارتی، در امور نگهداری و مرمت آثار قدیمی و تاریخی ملزم به تقلید عینی هستیم، به گونهای که ضمن حفظ شخصیت هنرمند اولی، زیبایی ابنیه را نیز حفظ کنیم، ولی در سایر موارد ملزم به این کار نخواهیم بود. تا قبل از معماری مدرن، عموماً هم تعمیرات، هم اصلاحات و هم توسعه دقیقاً بر طبق اصول و عین مصالح و تکنیک کهن انجام میگرفت. {…} در حالی که معماری مدرن و پیشرفته این باور را در تمام جهات ایجاد کرده که: «اکنون نباید این چنین کرد». (در مقالهای با عنوان «دربارهٔ شهرسازی و معماری سنتی ایران» در مجلهٔ آبادی، ش ۱، سال ۱۳۷۰)
نیاکان ما تقلید خوب را بهتر از ابتکار بد میدانستند.
در گذشته، قوم ما، بر خلاف قوم آشور که با تسلط یافتن بر هر شهری، آن را با خاک یکسان میکرد، کلیهٔ لوازم و امکانات متصرفاتش را بدون تخریب و ویرانی، متناسب با نیاز خود میپیراست و مورد استفاده قرار میداد، و بههرحال، همیشه تقلید خوب را بهتر از ابتکار بد میدانست. این جریان تا اوایل سلطنت ناصرالدینشاه ادامه داشت. در این زمان که خودباختگی و احساس کمبود و عقبماندگی مردم را فراگرفت، تقلید صرف جایگزین تقلید منطقی و اصیل ایرانی شد. ابتدا فرهنگ خوراک و پوشش ما را دگرگون کرد و سپس، بیش از همه چیز، موجب از هم گسستن پیوند و استمرار هنر چندهزارساله این مرز و بوم شد. میتوان گفت که پیوندهای تمام رشتههای هنری اعم از شعر، ادبیات، نقاشی و معماری از هم گسست و تمام تلاشی هم که از آن پس خبرگان و علاقهمندان برای جبران این گسستگی به کار بردند بدون نتیجه مطلوب ماند، به خصوص معماری و شهرسازی که محور بحث ما است، با تقلید صرف از بیگانگان دچار ابداعات عجیب و غریب شد، به طوری که اکنون وقتی صحبت از معماری قدیم و اسلامی به میان میآید بیدرنگ بناهای جناغیشکل و کاشیکاری در اذهان مجسم میشود، بیآنکه به دلائل وجودی آنها توجه شود. (در مقالهای با عنوان «دربارهٔ شهرسازی و معماری سنتی ایران» در مجلهٔ آبادی، ش ۱، سال ۱۳۷۰)
به نظر من، البته حمل بر تعصب نشود، از چهار مکتب معروف هنر اسلامی که سهتای آن خیلی هم بارور است مکتب ایرانی اسلام از همهٔ آنها وسیعتر است. آن سه مکتب دیگر یکی مکتب مصری است که مرکزش مصر است که بر مبنای معماری قدیمی مصر استوار است، و بنده به خودم اجازه نمیدهم که راجع به این مکتب صحبت کنم. دربارهٔ این مکتب بسیار زیاد صحبت شده چه به وسیلهٔ خود مصریها و چه به وسیلهٔ خارجیها که در این زمینه، خیلی کار کردهاند. یکی دیگر مکتب شام است که از قسمت غربی ترکیه، یعنی از نزدیک ما، شروع میشود و شام قدیم، سوریه و اردن و لبنان و فلسطین را در برمیگیرد و تا حجاز پیش میرود و در آنجا به معماری مکتب مصر برمیخورد. سومی مکتب مغرب است که این هم یک ریشهٔ ایرانی دارد، هم از لحاظ تاریخی و هم از نظر کسانی که این هنر را به مغرب منتقل کردهاند. این مکتب تمام مغرب عربی قدیم یعنی مراکش و تونس و لیبی و الجزایر را دربرمیگیرد و دو شعبه میشود که یک شعبهاش، شعبهٔ اندلس است، که آن هم جزو مکتب مغرب میباشد که مکتب بسیار وسیعی است و بسیار هم روی آن کار شده است. این مکتب نفوذش را به طرف شرق خیلی پیش نیاورده و همانجا رو به غرب منتشر شده و پربارتر از همه، همانطور که عرض شد، مکتب ایران اسلامی است.
نه اینکه این عقیدهٔ بنده باشد، کتبی که راجع به هنر اسلامی در هر رشتهای نوشته میشود میبینید دو و سه عکس از سوریه و مصر با همهٔ پرباریاش هست و مابقی جملگی تعلق به ایران، هندوستان و یا بینالنهرین دارد. این مکتب اولاً وسعتش از لحاظ جغرافیایی بسیار زیاد است. از بینالنهرین شروع میشود، از ایران فعلی عبور میکند، تمام ایران قدیم و خراسان بزرگ را در بر میگیرد، از آمودریا و کوههای قفقاز بگیرید تا جنوب در مسقط، اثر میگذارد. از این طرف هم که میدانید افغانستان و پاکستان و هندوستان را تا اندونزی فراچنگ میآورد و طوری است که مثلاً اگر شما کتاب تاریخ هنر هند را مطالعه میکنید، دفعتاً از معماری هند که به معماری ایران میرود، اصلاً دنیای آن معماری تغییر میکند و تأثیر معماری ایران ظاهر میشود. و البته منکر این نمیتوان شد که آثار محلی تأثیری بر آنها گذاشته، چنانکه در شهرهای مختلف ما اثر گذاشته است. مانند شیوهٔ معماری یزد و کاشان و نائین، که خودش جزو یزد است، با هم تفاوتهای اندکی دارند ولی بطور کلی از لحاظ اصول یکی هستند. (در مصاحبهٔ منتشر شده در مجلهٔ کیهان فرهنگی، ش ۱۵، سال ۱۳۶۴)
بناهای تاریخی هر کشور شناسنامهٔ فرهنگی و کارنامهٔ مردمی است که در آن زندگی میکردهاند. هر چند برگهای زرین این دفتر پر ارج پراکنده، از همین پراکندهها چیزهایی میتوان گرد آورد که در هیچ دیوان پرداختهای نیامده است.
در ایران ما، پایگاه هنر معماری و شهرسازی درست پس از سخن شاهوار دَری جای دارد. با اینکه صدها دفتر و دیوان و جنگ دربارهٔ شعر و نثر فارسی پرداختهاند از هنر شایسته معماری چنانکه باید و شاید یاد نشده و اگر چند تن چون ابن خردادبه و اصطخری و دیگران به تناسب تألیفی که در دست داشتهاند گاهگاه فهرستی از بناها و شاهکارهای هنر معماری در تألیف گرانبهای خود گرد آوردهاند. دیگران بیشتر در برابر این گونه شاهکارها به توصیفهای شاعرانه اکتفا کردهاند و کمتر کسی را میشناسیم که چون ناصرِ خسرو علوی جزئیات یک اثر معماری را موبهمو تعریف کند و تصویر واقعی آن را در برابر چشم ما بگذارد.
ایرانْ دوستان و جهانگردان بیگانه هم داشته که تا حد زیادی این نقص را جبران کردهاند (و هر ایرانی منصفی بر این خدمت بزرگ ارج مینهد) یا چنان در برابر زیبایی فریبنده و درخشش چهرهٔ این آثار محو تماشا شدهاند که نتوانستهاند به جزئیات آن بپردازند و نکات دقیق فنی آن را (بهخصوص منطق ریاضی و فن ساختمان) دریابند. یا چون جز به آثار معروف و بناهای عمومی دسترسی نداشتهاند و نیز وقتشان تکافوی بررسی عمیق را نمیکرده تنها به توصیف و نمایش جلوههای ظاهری هنر معماری ما پرداختهاند.
با وجود این خوشبختانه وجود تعداد زیاد آثار معماری پراکنده در گوشه و کنار ایران که از دست عوامل ویرانکنندهٔ طبیعی و غیر طبیعی جسته و نیز پیوستگی و همارگی عوامل هنر معماری ایران که از کهنترین روزگار تا به امروز، توسط معماران به کار گرفته شده و رازهایی که سینه به سینه از پدر به پسر رسیده امکان بررسی هنر والای معماری ایران را همیشه فراهم میکند. (در مقالهٔ منتشر شده در مجلهٔ هنر و معماری، ش ۱۷، سال ۱۳۵۲)
کشور ما چهارراه جهان است و از دیرباز آن را به نام «خونیرس» یا ناف زمین میخواندهاند. کاروانهایی که از این چهارراه گذشتهاند ناگزیر باخود رهآوردهایی داشتهاند که بعضی از آنها ارمغانهای گرانبهایی بوده و برخی هم بیماریهای بومی سرزمین خود را در این چهارراه رها کرده و رفتهاند. تب زرد، تب سرخ، گریپ ژاپنی، آنفلوانزا و التور دردهایی هستند که از سرزمینهای بیگانه به این کشور رانده و کمکم بومی شدهاند. یکی از این رهآوردهای گزندآور برای شهرسازی و بافت شهرها و کهندژها و کهن بستهای ما که از روزگاران دور دارای آیین و رسم ویژه و همآهنگی با روش زندگی ایرانی بوده بیماری بولوار است که بر تنِ درست بازارها، تیمها، کاروانسراها و گرمابهها و کوی و برزنهای آراسته و سرپای ما تاخته و آنها را رنجور کرده و از پا انداخته است.
گمان نرود که انگیزهٔ نگارنده در این بحث کهنهپرستی و دشمنی با نوسازی و آبادانی است و تصور نشود که کسی میخواهد مردم زمان کیهاننوردی را وادارد که در روزگار کجاوه و گردونه زندگی کنند. منظور این است که نشانههای زندگی آراسته و آسودهٔ دیرین ما که چون خالهای گیرایی بر رخ زیبای شهرهای این کشور نشسته در پیش پای پدیدههای نو و رهآوردهای تمدن باختری قربان نشوند.
برای احداث بولوار و ساختمان خانههای تازه و آسمانخراشهای سر در آسمان زمین خدا تنگ نیست که بیایند پیش از هر آداب و ترتیبی کلنگی را به جان آثار نفیس و متناسب و معقول شهرهای زنده بیندازند. بازارها را خاموش، کاروانسراها را تهی و گرمابهها را سرد و افسرده کنند. مگر در ایران هرگز آبادی نشده؟ مگر بولوار چیز تازهای است و هرگز در این ملک سابقه نداشته است؟ که کدام بولواری در جهان به زیبایی چهارباغ و فراختر از خیابان زند است؟ کدام میدانی بزرگتر از نقش جهان در نیمهٔ دیگر جهان وجود دارد که بازارها، مسجدها، کاخها و کاروانسراهای پیرامونش به این آهنگ و اندام باشد؟ کدام کوی و برزنی در ایرانشهر هست که سازندهاش سر مویی از ترتیب و تناسب و پیوستگی و همآهنگی و آرامش در پرداخت آن فروگذار کرده باشد؟ (در مقالهٔ «بیماری بلوار»، منتشر شده در مجلهٔ هنر و مردم، ش ۶۹، سال ۱۳۴۷)
باید قبول کرد که زندگی در روزگار ما در کوچههای تنگ و پیچ در پیچ میسر نیست و لااقل هر کسی احتیاج دارد که از خانه تا محل کار خود را از وسیلهٔ نقلیهٔ شخصی یا عمومی استفاده کند و این مشکل را میتوان با تعریض کوچهها به حد معقول و لازم (و تا آنجا که به آثار هنری لطمه نزند) حل کرد، ولی اینکه بیایند پیرامون یک اثر را باز کنند و آن را مانند بناهای یادبود اروپایی در وسط یک میدان یا در محور یک خیابان قرار دهند کار درستی به نظر نمیآید.
معماران ایرانی مانند همشهریان عارف و روشندل خود به درون پیش از برون توجه داشتهاند و شاید جلوه و نمایش افسونکنندهٔ شاهکارهای معماری ما در همین باشد. در زبان فارسی مثلی است که میگویند هنگام بازدید فلان بنایی کلاه از سر انسان میافتد. به گمان نگارنده مورد این مثل باید محفوظ بماند.
مسجد جامع اصفهان از درون صحن جالب و محتشم است، نباید با احداث خیابانی در محور سردر، آن را تحقیر کرد یا دیوارهای خشتی و زبرهٔ پرامونش را که از روز نخست نماسازی نشده با تهی کردن پیرامون و نماسازی تصنعی و متکلف نشان داد. چهره و هیئت یک اثر را نباید مسخ کرد، ولی استفادهٔ تازه و نوین از بنایی که روزگاری بهکار ویژهای میآمده و دیگر مورد استفادهٔ آن منتفی شده، اگر منطقی و اصولی باشد معقول خواهد بود. مثلاً کاروانسراها را میتوان به آسانی به میهمانسرا تبدیل کرد. (در مقالهٔ «بیماری بلوار» در مجلهٔ هنر و مردم، ش 69، سال 1347)
هنرهای {تاریخی} ما به طور کلی و به ویژه معماری رشتهای پیوسته بودهاند. این رشته هم پیوسته بوده و هم همبسته. پیوسته به این معنا که در طول تاریخ تا قرن سیزدهم هجری همارگی داشتهاند و با وجود تغییراتی که میکرده اصول و پایههای آنها هیچگونه تغییر نمیکرده است. همبستگی نیز به این معناست که با دیگر هنرها همبسته بودهاند. {…} مثلا هنرهای ما فرضا شعر و موسیقی، شعر و نقاشی، معماری و موسیقی، به قدری با هم وابسته و به قدری همبسته است که باعث تعجب آدم میشود. (در دانشگاه تهران (از مجموعهٔ صداهای آسمانه)، سال 1372 یا 1373)