دانشکده‌هایی که نه شهر می‌فهمند، نه معماری؛ قصه‌ای تکراری و دیواری نیمه‌کاره

پروفسور سیامک شاه‌نشین

ما در دانشکده‌های معماری و شهرسازی ایران، انگار درگیر بازی «موش و گربه» شده‌ایم؛ موشِ دانشجو دنبال راه فرار از تئوری‌های تکراری و گربه‌ی استادان هم دنبال حفظ کرسی و مدارک.
کلاس‌ها شده‌اند مثل ضبط صوتی که هر روز همان آهنگ قدیمی را پخش می‌کند؛ اسلایدهایی که انگار خاک خورده‌اند و هیچ‌کس به فکر تعویض‌شان نیست. استادانی که بیشتر شبیه گنجینه‌ای از مدارک خشک و قدیمی‌اند تا راهنمایان پویای مسیر دانش و خلاقیت.

ضرب‌المثلی هست که می‌گوید: «از تو حرکت، از خدا برکت»؛ اما اینجا حرکت آنقدر کند و نامنظم است که برکت هم گم شده.
برخی استادان همچنان به تقلید کورکورانه از معماران مدرن غربی مشغول‌اند، بدون آنکه بفهمند این‌ها متعلق به زمانی‌ست که هنوز موبایل نبود و اینترنت به اندازه امروز در دسترس نبود!
و برخی دیگر مثل چوب خشک، آن‌قدر به گذشته چسبیده‌اند که گویی وقت در آنها متوقف شده است.

مدرک دکتری شده حکم پاسپورت ورود به هیئت علمی، اما خود علم، تجربه و روزآمدی شده مهمان ناخوانده کلاس‌ها.
دانشجوهایی که پر از شور و سؤال‌اند، گویی در صحرا تشنه‌اند اما هیچ نهرِ پاسخ‌گویی نیست.
شهرهایمان اما، حکایت از همان قصه‌ی تلخ دارند؛ خسته، ناهماهنگ، بی‌جان. انگار معماری فقط روی کاغذ و در جزوه‌هاست، نه در دل شهر و زندگی مردم.

ضرب‌المثل دیگری هست: «دیوار موش داره، موش هم گوش داره»؛ اما این دیوار دانشگاه نه فقط موش ندارد، بلکه گویا چشم و گوش هم ندارد!
اساتیدی که سال‌هاست دست به قلم یا طرح نبرده‌اند، ولی همچنان صندلی‌شان گرم است و برای آینده برنامه‌ای ندارند.
تجربه‌شان در حد خاطره است و آگاهی‌شان از تحولات روز به اندازه یک برگ کاه که در باد می‌رقصد.

اما هنوز هم امید هست؛ مثل شکوفه‌ای که زیر برف می‌روید.
امید به روزی که استاد، نه فقط عنوان و مدرک، بلکه نماد تعهد و مسئولیت باشد.
استادی که بداند «تعهد و مسئولیت» نه کلمه‌ای‌ست که روی تابلو نصب شود، بلکه زندگی‌ست که باید در آن جاری باشد.
کسی که بداند باید همواره بیاموزد و به روز باشد، نه این‌که در قفس عادت‌ها و کاهلی اسیر شود.
کسی که بداند دانشجو نه شاگرد صرف، بلکه هم‌سفر و همراه راه است.

چون همان‌طور که گفته‌اند: «تا معماری مسئولانه نباشد، هیچ دیواری درست بالا نمی‌رود».
و اگر مسئولیت را رها کنیم، چه انتظاری از شهری داریم که بی‌جان، سرد و بی‌روح است؟