فرانک لوید رایت | Frank Lloyd Wright
فرانک لوید رایت، متولد سال ۱۸۶۷ و درگذشته در سال ۱۹۵۹، معمار شهیر امریکایی بود.کار من در معنای عمیق فلسفی شرقی است.
آدمهای بسیاری از نوعی کیفیت شرقی که در آثار من میبینند در شگفت شدهاند. من فکر میکنم درست است که وقتی از معماری ارگانیک صحبت میکنیم، از چیزی صحبت میکنیم که بیشتر شرقی است تا غربی. پاسخ این است: کار من، در آن معنای عمیقتر فلسفی، شرقی است. این آرمانها {که در کار من وجود دارد} برای کل مردم مشرقزمین مشترک نبوده است. اما {در آنجا} مثلاً لائوتسه وجود داشت. جامعه ما {در غرب} هرگز ذهن عمیق تائوئیستی را نشناخته است. {…} بنابراین، این انجیل معماری ارگانیک هنوز هم بیش از هر چیز دیگری که غرب بدان اعتراف کرده، با تفکر شرقی همدلی و اشتراک دارد.
غرب در قامت «غرب» هرگز چیز زیادی در این باره نمیشناخت یا علاقهای به دانستن آن نداشت. یونان باستان شاید نزدیکترین به آن باشد اما نه خیلی نزدیک؛ و از آنجایی که تمدنهای غربی بعدی در ایتالیا، فرانسه، انگلیس و ایالات متحد به شکلی احمقانه در معماریشان یونانی شدند، غرب نتوانست به راحتی یک معماری ارگانیک بومی را {در خود} ببیند. اساس تمدنهای هند، پارس، چین و ژاپن همگی یک منبع اصلی الهامات فرهنگی -عمدتاً بودایی- است که از الهام اولیه ایمان او ریشه گرفته. (در نوشتهای با عنوان A Testament در سال ۱۹۵۷، منتشر شده در کتاب Frank Lloyd Wright: Writings and Buildings)
هنر را نمیتوان آموزش داد، فقط میتوان آن را القا کرد.
من معلم نیستم. هیچوقت نخواستهام که درس بدهم و به تدریس هنر اعتقادی ندارم. {تدریس} یک {شاخه} از علم؛ بله. {تدریس} تجارت؛ البته، اما هنر نمیتواند آموزش داده شود. فقط میتوانید آن را القا کنید. {در عالم هنر} شما میتوانید یک الگو باشید. میتوانید جوَی بیافرینید که {هنر} بتواند در آن رشد کند. اما تصور میکنم که الگو بودن من به رغم {تمایل} خودم معلم بودن نامیده میشود. پس ادامه دهید، مرا معلم بخوانید. (در گفتوگو با Hugh Downs در سال ۱۹۵۳، منتشر شده در کتاب The Master Architect, Conversations with Frank Lloyd Wright)
بدیهی است که منطق در پلان نمیتواند وجود داشته باشد مگر آنکه حاصل مقیاس و مصالح و روش ساختمان باشد. اما اگر تمام اینها هم درست و با هم جمع بیایند، باز در هر حرکتی که انجام میگیرد معادلهٔ انسانی است که مهم است و دخالت دارد. معمار تمامی درک خود را از کل در درون این معادله میتند. حرفش را میزند و آنچه دوست دارد برجستهتر نشان میدهد.
مهم نیست که منطق او از لحاظ تکنیکی تا چه حد به مقیاس و مصالح و روش او وفادار مانده است، در ورای همهٔ اینها و در فضایی که از ارکستراسیون آنها خلق شده، سبک جولان میدهد. کیفیتی که تعریفشدنی نیست. سبکی زاده از فرمی که خود انسان آن را دیده است. و در عین حال که این سبک از همهٔ آن موضوعات مهم مقیاس و مصالح و روش ساختمان با آدمی سخن میگوید، احساسی از وقار و زیبایی و آرامش و شادی و قدرت و جدیت و ظرافت و نظم، همچون نوای موسیقی استادان در انسان ایجاد میکند، درست مثل موسیقی. معمولأ وقت کار این نوا به گوشتان میرسد، اما همیشه هم اینطور نیست.
پس هر بنای راستین کیفیتی دارد برگرفته از روح یک انسان و درک او از هماهنگی و «تناسب»- که خود گونهای دیگر از هماهنگی است- و به درجات مختلف در فرآیند کار انسان جایزالخطا مشهود است. و حاصل کار او با شکوه تمام، در تعلق تام به مکان خود، قد برمیافرازد و چون کار خوب انجام گرفته است، تا زمانی که سیر وقایع انسانی یا جهل ارادی انسان بنای او را نابود نکند، این پیام را به شیوهای کاملاً طبیعی در روح بیننده میدمد. (در مقالهٔ منطق پلان، سال ۱۹۲۸، ترجمهٔ فرزانه طاهری، منتشر شده در مجلهٔ آبادی، ش ۳، سال ۱۳۷۰)
در مورد مقیاس باید گفت که انسان هنجار منطقی برای تعیین مقیاس است، چون قرار است که در این ساختمانها ساکن باشد. این ساختمانها باید به گونهای راحت و نیز خوشایند با اندازههای انسانی تناسب داشته باشد. آدمها باید همچون گل در طبیعت در درون این ساختمانها جای گیرند و به این ساختمانها تعلق داشته باشند. آدمها باید همانگونه که ساختمانها بدانها تعلق دارند، به ساختمانها تعلق داشته باشند. این مقیاس یا واحد اندازهٔ قسمتهای مختلف به تبع مقصود خاص هر ساختمان و مصالح به کار رفته در ساختن آن تغییر میکند. {…}
بهتر است معمار همیشه در تعیین مقیاس خود قامت انسان معمولی را در نظر داشته باشد. اگر چنین کند، هرگز به اندازهٔ میکل آنژ در کلیسای سنپیتر در رم به خطا نخواهد رفت. کلیسای سنپیتر که قرار است بنایی عظیم باشد قطعا آدمی را مأیوس میکند، چون اگر بخواهد به دقت مقایسه کند، تا چشمش به قامت یک انسان نیفتد نمیتواند بفهمد که چه بنای عظیمی است. همهٔ جزئیات هم به همین ترتیب بزرگاند. اگر جزئیات حجمهای بزرگ منطبق بر مقیاس انسانی بود آنوقت احساس شکوه نیز به انسان دست میداد، اما در وضع فعلی جلوهٔ شکوه و جلالش به سبب خوار کردن قامت انسان از میان رفته است. خطایی که سرزدنش از پیکرتراشی چون او بسیار عجیب است. (در مقالهٔ منطق پلان، سال ۱۹۲۸، ترجمهٔ فرزانه طاهری، منتشر شده در مجلهٔ آبادی، ش ۳، سال ۱۳۷۰)
برای قضاوت دربارهٔ یک معمار کافی است به پلان زمینی او نگاه کنیم. در این مرحله و همانجا معلوم میشود که استاد است یا هرگز استاد نخواهد شد. اگر تمام نماهای ساختمانهای اصیل جهان از میان میرفتند و فقط پلانهای زمینی باقی میماندند هر ساختمانی را میشد از نو ساخت. زیرا پیش از آنکه پلان پلان شود، به شکل ایده در ذهن خلاق خالق آن وجود دارد. به هر حال، پلان فقط ثبت رویایی است در بیداری، رویایی که در آن ساختمان مورد نظر در محل مقرر خود برافراشته بوده است. بله، رویا. اما رویایی دقیق و عملی، که نگاشتهشدهاش را باید کسانی بخوانند که ذهنی به همین اندازه دقیق و علمی دارند. (در مقالهٔ منطق پلان، سال ۱۹۲۸، ترجمهٔ فرزانه طاهری، منتشر شده در مجلهٔ آبادی، ش ۳، سال ۱۳۷۰)
نمیتوانیم مبلمان و اسباب را چیزی مجزا از بنا بدانیم. چه اجزای کلان و چه جزئیاتی مانند مبلمان و اجزای درونی، همه جزء ساختار ساختمان هستند و باعث ایجاد شخصیت و کمال آن بنا میشوند. (از کتاب ausgefuhrte bauten und entwurfe، سال 1910)