لویی کان | Louis Kahn
لویی کان، متولد سال ۱۹۰۱ و درگذشتهٔ سال ۱۹۷۴، معمار مشهور امریکایی بود.فرم چیستی است و طرح چگونگی؛ از فرم طرحهای بسیار حاصل میشود.
طراحی امری مشروط است، جدالی است با سرشت بشر، با سرشت طبیعت، با قواعد طبیعت، با قوانین بشری، و با اصول. برای تحقق طراحی باید همه این عوامل را در کنار هم دید. طراحی امری مادی است که ابعاد را ایجاد میکند، که اندازهها را میسازد. فرم اما ادراک تفاوت میان چیزی با چیز دیگر است، ادراک آنچه به هر چیز منشی ویژه میبخشد. فرم نه طرح است، نه شکل است، و نه بُعد. فرم چیزی مادی نیست.
به بیان دیگر، فرم در واقع چیستی است و طرح چگونگی.
فرم را بیابید؛ از فرم طرحهای بسیاری حاصل میشود؛ خیالهای بسیار و آثار شخصی فراوانی برمیآید. طرح امری شخصی است، حاصل این است که شما فرم را چگونه میبینید. ولی اصول و ویژگیهای منحصر به فرد هرگز وابسته و متعلق به شما نیست. آنها منوط به فعالیتهای بشر است که شخص شما صرفاً بخشی از آن هستید و ناگزیرید آن را کشف کنید. (در مقالهٔ «سرشت طبیعت» منتشر شده در سال ۱۹۶۱، برگرفته از کتاب «لویی کان؛ متون اصلی»، به کوشش رابرت تومبلی، ترجمهٔ محمدرضا رحیمزاده، مهنام نجفی، سیده میترا هاشمی)
بنای سیگرام یکی از بناهای زیبای جهان امروز است، اما راوی قصهٔ حقیقی معماری نیست.
به نظر من بنای سیگرام به واقع یکی از بناهای زیبای جهان امروز است. این بنا با سیمایی کشیده و شکوهمند برپاست، ولی راوی قصهٔ حقیقی معماری نیست. این بنا چیزی سهلالوصول است، جنینی مرده است بر فراز نوعی سکو. معمارانی که به آن حسادت میکنند کافی است نمونهٔ نقرهای آن را بسازند تا هر فوت مربعش به جای هشتاد و هشت دلار دویست دلار قیمت بیابد.
به هر ترتیب، این بنا صادق نیست زیرا نیروی باد در آن هویدا نیست. نیروهای بزرگی در بنا پنهان شده است که نیروی باد را خنثی میکند. بنابراین، این بنا واقعیت وجود چنین نیروهایی را بیان نمیکند. نیروی جاذبه واجد اهمیت نیست و به آسانی محاسبه میشود. ولی فشار باد به سادگی قابل محاسبه نیست و برای مهار آن تمهیدات مفصلی لازم است.
تردیدی ندارم که اگر نیروی باد در این بنا بیان میشد حتی آدم معمولی نیز هنگام گذر از کنار آن بیش از امروز بدان مینگریست، حتی اگر این بیان خامدستانه بود. او میایستاد تا دربارهٔ بنا بیندیشد. دربارهٔ این که چگونه برپا شده است و چگونه کار میکند. ولی دربارهٔ بنای امروز بسیار کمتر میاندیشد. در این بنا همان رویکردی تبعیت شده است که در مثال زرافه با گردن کوتاه ذکر شد. در این رویکرد هر چیز ناگزیر باید شبیه به تصور اولیهٔ طراح از آن به نظر برسد. در رویکرد دیگر شما به سادگی اجازه میدهید که هر چیز همانگونه که میخواهد به نظر برسد، همانگونه که طبیعتْ خارپشت را مجاز میدارد. در این رویکرد شما اجازه میدهید که هر چیز دربارهٔ خودْ چیزی به شما بگوید. دربارهٔ نیروهای حقیقیای که میتوان شیوهای از زندگی را از آن استنتاج کرد. پس مهم است که چنین فرمهایی ظهور و بروز یابد.
نکتهٔ دیگر این است که من عمیقا معتقدم که بنا نباید ناتمام به نظر برسد. به باور من پایانی همچون شیء ارهشده نمادی از جامعهٔ ماست، نوعی نگاه خسته به چیزها. ولی اگر به واقع به اهمیت معماری باور داریم، باید پایانی برای بنا در نظر بگیریم تا روشن باشد قصدی برای افزودن بر آن نیست و قرار نیست هیچگاه کسی چیزی بر فراز آن بنا کند. میدانیم که باید بنا را پایان دهیم. و اگر حس میکنیم که این پایان چگونه باید باشد، بسیار خوب است که بیانش کنیم. (در گفتوگوی پس از سخنرانی در اختتامیهٔ کنگرهٔ اترلو در سال ۱۹۵۹، برگرفته از کتاب «لویی کان؛ متون اصلی»، به کوشش رابرت تومبلی، ترجمهٔ محمدرضا رحیمزاده، مهنام نجفی، سیده میترا هاشمی)
بدون نور هیچ معماریای نیست.
آنچه دربارهٔ اتاق شگفتانگیز است این است که نوری که از پنجرههای آن اتاق میتابد متعلق به اتاق است. و خورشید نمیفهمد پس از ساخت اتاق، چقدر حیرتانگیز شد. بنابراین ساختهٔ انسان، ساختن یک اتاق، دستکمی از معجزه ندارد، اندیشیدن به اینکه انسان میتواند تکهای از خورشید را از آن خود کند. حال وقتی شما دستورالعملی از مدیریت مدرسه میگیرید که میگوید: «ما ایدهای عالی داریم: در مدرسه نباید پنجره بگذاریم چرا که عزیزان حاضر در کلاس برای نقاشیهایشان، بیش از هر چیز، به دیوار نیاز دارند نه پنجره. وانگهی پنجره ممکن است حواس معلم را هم پرت کند.» اما کدام معلمی لایق چنین مراقبتی است؟ میخواهم بدانم. افزون بر این، پرندهٔ بیرون، انسانی که دواندوان به دنبال پناهگاهی میگردد، [بارش] باران در حالی که شما در داخل ایستادهاید، برگهایی که از درختان فرو میافتند، ابرهایی که عبور میکنند، آفتابی که به داخل رخنه میکند، همهٔ این چیزها عالی است. خود اینها درس است. پنجره برای مدرسه الزامی است.
شما از نور ساخته شدهاید پس باید با این حس زندگی کنید که نور مهم است. فقط دستورالعمل مدیریت مدرسه یا یک معلم نیست که حرفی بزند و به شما بگوید تمام زندگی برای چیست. در برابر آن باید مقاومت کرد. بدون نور هیچ معماریای نیست. (در سخنرانی در دادگاه منطقهای ایالات متحد امریکا در سال ۱۹۷۱، برگرفته از کتاب «لویی کان؛ متون اصلی»، به کوشش رابرت تومبلی، ترجمهٔ محمدرضا رحیمزاده، مهنام نجفی، سیده میترا هاشمی)
انسان معماری را نمیسازد؛ او اثر معماری را میسازد و به معماری پیشکش میکند.
سه ساحت در آموزش معماری هست که باید به آن توجه کنیم. نخست ساحت حرفهای که به همهٔ چیزهای کرانمند میپردازد. هر چیز کرانمندی مربوط به حرفه است. در این ساحت باید به مقاومت ساختمایه، شیوهٔ هدایت خود و کارفرما، دفتر کار، استاتیک، و علم و صنعت پرداخت. حتی میتوان گفت اجرای درست کار، چیزها را آشکار ساختن، نظم آجرکاری، نظم بتن هم باید در این ساحت درک شود. حتی -بگذارید بگویم- زیباییشناسی، که قوانین هنر را ارزیابی میکند، هم مربوط به این ساحت است. اما ساحت دوم مربوط به آموزش انسان است. در آموزش انسان باید آنچه را که در قلمرو بیکران است آموزش داد. این مسئله در آموزش دیگر هنرها هم مطرح است و وجه تمایز میان تعلیم و تربیت همین است. در اینجا مربی مطرح است، چه شغل مربی تربیت انسانی دیگر است و این ساحت بهکلی متفاوت است.
اما ساحت سومی هم وجود دارد که از همه مهمتر است و آن روح خود معماری است. معجزهای که [در آن] انسان میتواند مسئولیت و عشق پدید آوردن عالمی درون عالم را -معماری واقعاً همین است- بر عهده بگیرد. و این چیزی است کاملاً بیکران. بدین ترتیب، میبینید که انسان معماری را نمیسازد بلکه اثر معماری را میسازد که پیشکشی است به معماری. معماری روحی است که هرگز ارضا نمیشود، روحی که سیریناپذیر است. معماری فراتر از همهٔ سبکهاست. چیزی به عنوان مدرن وجود ندارد زیرا هرچه به معماری تعلق دارد، هرچه در آن هست، نیروی خود را دارد. این روح معماری است. معماری چیزی دربارهٔ سبکها نمیداند. جز حضورشان هیچچیز نمی داند، و آمادهٔ دریافت پیشکشی است که درست باشد. پس انسان معماری را نمیسازد. او اثر معماری را میسازد و به معماری پیشکش میکند. این دربارهٔ مجسمهساز هم صادق است، دربارهٔ نقاش هم صادق است. حتی دربارهٔ دانشمند هم صادق است. میگویم حتی دربارهٔ دانشمند هم صادق است چون همواره او را خادم هنر میدانم. خادم بیان، زیرا علت وجودی زندگی بیان کردن است. (در سخنرانی در انجمن معماران بوستون در سال ۱۹۶۶، برگرفته از کتاب «لویی کان؛ متون اصلی»، به کوشش رابرت تومبلی، ترجمهٔ محمدرضا رحیمزاده، مهنام نجفی، سیده میترا هاشمی)
در دوران تکامل فکری کان، بیان اصیل او، قدرتمندانه در مقابل شیشه و فولاد براق شرکای همنسلش در آمریکا مقاومت کرد.
متن کامل مقالهٔ ویلیام جی. آر. کورتیس را دربارهٔ لویی کان و معماری او با ترجمهٔ معین زندی در وبسایت گفتار معمار در دسترس است. این مطلب را از طریق کلیک روی لینک زیر مشاهده کنید:
موسیقی بیش از مجسمهسازی و نقاشی به معماری مرتبط است.
من معتقدم که موسیقی بیش از مجسمهسازی و نقاشی به معماری مرتبط است. اگر در موسیقی تعمق کنیم ارتباط تنگاتنگ آن را با معماری درمییابیم؛ من فکر میکنم هر معماری باید آهنگسازی بیاموزد. آنچه آهنگساز را حین خلق موسیقی مفتون خود میکند نه زیبایی بصری نتی که مینویسد، بلکه صدایی است که از آن میشنود. معمار به طرحش نگاه میکند و میگوید: «آه! چه حیرتانگیز! من تصویر بزرگی از این تهیه میکنم و در اتاق نشیمن خانهام نصب میکنم.» برای آهنگساز آنچه مینویسد چیزی بیشتر از نوشته است؛ این نوشته برای او به منزلهٔ صداست، به معنای ساماندهی صداست.
معمار نیز باید از روی نقشههایش زندگیای را بخواند که در اثرش جریان مییابد. قلمرو فضاهای او شبیه همان برگهٔ موسیقی است. چگونگی ستونها، تیرها، و دیوارها باید تقریباً از روی نقشه قابل تصور باشد. باید با خود بگوییم که نور در داخل این فضا ضروری است. زیرا نور برای خلق فضا ضرورت دارد. ما باید گونهای از نظم را در فضا متصور شویم؛ باید در طلب چیزی باشیم؛ باید در نقشههایمان به دنبال خلق فضایی ویژه باشیم. به گمان من برگهٔ موسیقی و نقشهٔ معماری مشابه یکدیگرند. (در سخنرانی در اختتامیهٔ کنگرهٔ اترلو در سال ۱۹۵۹، برگرفته از کتاب «لویی کان؛ متون اصلی»، به کوشش رابرت تومبلی، ترجمهٔ محمدرضا رحیمزاده، مهنام نجفی، سیده میترا هاشمی)
معماری علیرغم نقاشی و مجسمهسازی، محدودیتهایی دارد. هنگامی که ما دیوارهای مرئی محدودیت را لمس میکنیم، بهتر متوجه میشویم که از چه تشکیل شدهاند. یک نقاش میتواند چرخهای مربعی برای یک تانک بکشد تا بیهوده بودن جنگ را نشان دهد. مجسمهساز میتواند همان چرخهای مربعی را {در سنگ} بتراشد. اما یک معمار باید ازچرخهای مدور استفاده کند. گرچه نقاشی و مجسمه سازی نقش بسیار زیبایی در قلمرو معماری بازی میکنند – و معماری نیز نقش زیبایی در مجسمهسازی و نقاشی ایفا میکند – اما هر کدام قواعد خاص خود را دارند. یکی امکان دارد بگوید که {هدف} معماری خلق متفکرانهٔ فضاست. معماری پر کردن محدودههای تصاحبشده توسط کارفرما نیست؛ بلکه خلق فضاهایی است که احساسی را متناسب با کارکرد آن فرا میخوانند. (در گفتگو با Carlos Brillembourg، منتشر شده در مجلهٔ BOMB در سال 1992، ترجمهٔ صبا تجلی)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ترجمهٔ نسخهٔ کامل گفتگوی لویی کان با Carlos Brillembourg در وبگاه گفتار معمار منتشر شده است. آن را از طریق این لینک بخوانید.
سال گذشته تخت جمشید شیراز را دیدم. در تخت جمشید تحت تاثیر فراوان قرار گرفتم برای این که من از قدیمیترین آثار معماری بالاترین الهام را میگیرم و این حقیقت اساسا وجود دارد و آن را تحسین میکنم و به آن ایمان دارم. من در تعجب هستم که واقعا انسان چیست که {میتواند} دربارهٔ چیزی فکر فکر کند که در هیچ کتابی وجود ندارد تا بتواند به آن مراجعه کند. و این صرفا الهام بوده است که تخت جمشید را به وجود آورده است.
تخت جمشید مثل خیلی از ساختمانهایی که در دورانهای اولیه ساخته شده بود این تفاوت را با ساختمانهای اصفهان دارد که کاری بدون الگو بوده است. در حالی که سازندگان ساختمانهای اصفهان، با شجاعتی که از دیدن نمونههای قبلی در آنها به وجود آمده بود، دست به کار ساختمانهایی زدند که با زمینهٔ موجود، از ساختمانهای قبلی بهتر باشد و در حقیقت کار آنها بسط دادن کار گذشتگان بود. و به همین دلیل است که دیدن ساختمانهای اصفهان کمتر برای من عجیب بود تا تخت جمشید. من فکر میکنم در صورتی که چیزی بدون مراجعه به یک مقدمهٔ قبلی ساخته شود بسیار عالی است و این روح واقعی معماری است، نه این که در ادامهٔ کارهایی که قبلا انجام شده.
شخصی ستون یا اتاقی میسازد و دیگری پس از او میداند که چگونه میتوان اتاق یا ستون ساخت. فکر کنید که چقدر جالب است که بدانیم چگونه میتوان یک اتاق ساخت بدون آنکه با مقدماتی آن را شروع کنیم. و این رمزی است که مرا وادار به تحسین میدارد. (در حاشیهٔ کنگرهٔ بینالمللی معماری در ایران، گفتگوی منتشر شده در مجلهٔ هنر و معماری، سال 1349)