پیتر زومتور | Peter Zumthor
پیتر زومتور (تسومتور)، متولد سال ۱۹۴۳، معمار اهل سوییس و برندهٔ جایزهٔ پریتزکر سال ۲۰۰۹ است.میخواهم بناهایی خلق کنم که مستعد دوست داشته شدن باشند.
من عاشق ساختمانها هستم. وقتی به زندگانی خود نگاه میکنم، میبینم که عاشق ساختمانهایی هستم که از طریق کیفیات اتمسفرشان، از طریق احساسی تاریخی، و از طریق کامل بودن با من سخن میگویند. این امری اساسی در زندگی است. من به یک نفر نگاه میکنم و خیلی خوب است اگر بتوانم او را دوست بدارم یا عاشقش باشم. حس قشنگی است وقتی کشف میکنم که یک رابطهٔ خوب {میان من و آن فرد} برقرار است. من به همین طریق ساختمانها را تجربه میکنم. در این امر من تنها نیستم و همهٔ آدمها این ایده را دارند. من میخواهم ساختمانهایی خلق کنم که مستعد دوست داشته شدن باشند. همهٔ هدفم همین است. {این هدف} چیز ویژهای نیست.
{…} {برای توفیق در خلق ساختمانی که بتوان آن را دوست داشت} سطوح مختلفی هست. در مقام یک معمار، شما باید سطح فنی، سطح شهرسازانه و سطوح دیگر را دنبال کنید. اما احتمالاً مهمتر از همه وحدت میان کارکرد، اتمسفر و فضاست. طوری که آشپزخانهٔ مادر من شبیه آشپزخانهٔ مادر من باشد و نه یک چیز بیگانه. موضوع {کار معمار یافتن} آن چیز حقیقی است. این همان چیزی است که من به دنبالش هستم.
من پیشهٔ معماری را پیشهٔ سامان دادن و ابداع فرمها به حساب نمیآورم. کارهایی که من میخواهم انجام دهم به فرم نیاز دارند و بنابراین من به آنها فرم میدهم. من نسبت به چیزهایی که {به درستی} کار نمیکنند بسیار حساسم. {…} من مهارت و استعداد طراحی چیزهایی که به درستی کار میکنند را دارم، که یک موهبت است. همچون راجر فدرر که میتواند تنیس بازی کند، آن هم یک موهبت است. (در گفتوگوی منتشر شده در مجلهٔ CLAD، ش ۱، سال ۲۰۱۷)
خوب است اگر اثر معماری مردم را به حال خودشان رها کند و احساسی را به آنها تحمیل نکند.
میدانید چه کسی بزرگترین تعریف و تمجید را از من کرد؟ خانمی که او را تصادفاً در موزهٔ کلومبا در کلن دیدم. او به من گفت که هر زمان که حالش خوش نیست به این موزه میآید، چون وقتی به اینجا میآید حالش خوب میشود و با خودش و دنیا آشتی میکند. خیلی خوب است اگر معماری مردم را به حال خودشان رها کند. اگر بخواهیم {از طریق اثر معماری} احساساتی را به مردم منتقل کنیم حتماً نباید آن را تحمیل کنیم. (در گفتگو با Laura Traldi، منتشر شده در وبسایت design@large، سال ۲۰۱۷)
تمایل دارم بناهایم خود را اینگونه بیان کنند: «آنچه اطرافم وجود دارد را درک میکنم».
اکنون با نگاهی به جهان اطرافم این موضوع در من به اثبات رسیده است؛ هرچیزی که میبینم مرتبط با تاریخ است. تقریبا هرچیزی که ما را احاطه کرده است از قبیل چشماندازها، دهکدهها و شهرهای اطرافمان و همچنین خانهها و اتاقهایی که در آن زندگی میکنیم همگی سرشار از تاریخ هستند. ما فقط میبایست آنها را ببینیم.
هرچیزی توسط شخصی ساخته شده است، توسط مردمی که من آنها را نمیشناسم، مردمی که آنان را ملاقات نکردهام، اکثر آنها سالهاست که درگذشتهاند. به طرز فزایندهای احساس اطمینانبخشی وجود دارد که باعث میشود که من بخشی از جهان را احساس کنم. من تمایل دارم اینگونه بیندیشم که با اثرم تکهٔ کوچکی به همهٔ چیزهایی که تاکنون در این دنیا وجود داشتهاند اضافه کنم.
من تمایل دارم ساختمانهایم خود را اینگونه بیان کنند: من آنچه که اطرافم وجود دارد را درک میکنم. من نمیخواهم که آنها احساسی از بیگانه بودن و یا خنثی بودن نسبت به مکانی که در آنجا قرار گرفتهاند داشته باشند. این موضوعی زیباییشناختی نیست و یا حداقل در درجهٔ اول اهمیت قرار ندارد. این موضوع صرفا از طریق ایجاد یک ارتباط فرمی با محیطها آغاز نمیشود، بلکه شبیه جستجو برای ایجاد تطابق و همانندی با محیط در قالب یک پیوند احساسی است. یک واکنش احساسی نسبت به محیط که از طریق معماری بیان میشود. (در گفتگو با Mari Lending، منتشر شده در کتاب «احساسی از تاریخ» در سال ۲۰۱۸، ترجمهٔ مرتضی نیکفطرت و نیما کیوانی، نشر فکر نو)
چشماندازها و مکانها خاطرات را در خود نگه میدارند. آنها ردپای زندگیهایی که مدتهاست از بین رفتهاند را در خود حفظ مینمایند. آنچه باعث شگفتی من دربارهٔ این ردپاها و اثرات میشود این است که آنها واقعی، منحصربهفرد و بیهمتا و همیشه اصیل هستند. به نظرم چشماندازها مستندات تاریخی میباشند. من میتوانم مکانی را که در آن به عنوان بستری برای یک معماری اقدام به ساخت میکنم را بازخوانی و تفسیر کنم. من از طریق طراحی میتوانم به ایجاد آگاهی کمک کرده و طراحی بهسان یک ذرهبین به من کمک میکند تا نزدیکتر و واقعیتر به یک مکان نظاره کنم و اثرات فعالیتهای انسانی را علیرغم این که واضح و مشهود هستند اما نادیده انگاشت شدهاند را کشف نمایم. {…}
من میخواهم ساختمانهایم به تاریخ یک مکان متصل باشند. این موضوع برایم امری مهم و ضروری است. آنچه از دیرباز سکوت کرده است، اکنون شروع به حرف زدن کند و منجر به فعال شدن جرقههای ذهنی نموده و احساسات را در سطوح مختلف برانگیزاند تا ما آغازگر درک آن شویم. (در گفتگو با Mari Lending، منتشر شده در کتاب «احساسی از تاریخ» در سال ۲۰۱۸، ترجمهٔ مرتضی نیکفطرت و نیما کیوانی، نشر فکر نو)
من اغلب به همکاران جوان آتلیهام میگویم که احساساتی باشند و به بینش و شهود خود اعتماد کنند و در طی فرآیند طراحیشان، زودتر از موعد وارد مباحث منطقی و استدلالی نشوند. ممکن است که از طریق استدلالات منطقی جایگاه درک شهودی در طراحی از بین برود. لایهٔ متورمی ناشی از بحثها و گفتگوها وجود دارد که نتایج آنها در تلاش برای فهم یک معماری درست و در ارتباط با یک موضوع و سایت خاص اکثراً نتایج سازندهای نخواهد داشت.
البته تفکر بسیار مهم است، اما برای من تفکر یک خط است در حالی که احساسات و ادراکات شهودی ما را قادر میسازند که عمیقتر در فضاهای مرتبط با زندگی نفوذ کنیم. بنابراین در هنگام طراحی من در جستجوی بازخوردها و شهودیات عمیقتری میباشم که تا کنون در قالب کلمات ارائه نشدهاند. برای من احساسات بنیادین در هنگام طراحی یک ساختمان و تجربهٔ ساختمان واقعی یکسان میباشند. (در گفتگو با Mari Lending، منتشر شده در کتاب «احساسی از تاریخ» در سال ۲۰۱۸، ترجمهٔ مرتضی نیکفطرت و نیما کیوانی، نشر فکر نو)
در معماری همیشه یک نیاز اساسی وجود دارد. دغدغهٔ من چگونگی استفاده {از بنا} است؛ آیا آنچه انجام میدهم ارزشمند است؟ آیا آن را دوست میدارم؟ طرح من چه کمبودهایی دارد؟ تلاش من این است که نیازهای عملکرد، استفاده و خصوصیات مکان را همزمان احساس و به آنها فکر کنم. در آنچه از نمود فیزیکی مکان مشاهده میشود تاریخ تام وجود دارد، زیرا تاریخ، بیش از آن که در کتابها وجود داشته باشد، در اندام دنیا متجلی است. البته تاریخ در کتابها نیز وجود دارد، تاریخ یا خاطره در کتابها روایت شده تا بشود در دانشگاه آن را تحصیل کرد، جایی که به روایت مکتوب تاریخ نیاز دارند. اما تاریخ واقعی، تاریخ خانوادهٔ ما، تاریخ مردم ما، در اینجا و آنجا و باز هم اینجا وجود دارد. آیا اینطور نیست؟ بنا بر این، کار من این است که ببینم و آنچه دیدهام را درک کنم…. یا الااقل تلاش کنم آنچه دیدهام را درک کنم. (در گفتگو با Marco Masetti، منتشر شده در وبسایت Archdaily در سال 2010)
بین نظریهها و سایر آنچه استادان دانشکدههای معماری و دستیاران آنها به دانشجویان میآموزند و چیز واقعی که همان «ساختمان» است اختلاف زیادی وجود دارد. برای همین توصیهٔ من به جوانان این است که دانشکدهتان را با دقت انتخاب کنید. استادان خود را به دقت انتخاب کنید. سعی کنید در جایی درس بخوانید که معماری در آن به مثابه یک کل مجموع درس داده میشود، نه به مثابه یک تئوری. در جایی درس بخوانید که معماری را همچون راهی برای زندگی به شما میآموزند.
در مدارس معماری تاکید بیش از اندازهای بر مسائل انتزاعی میشود. این که دانشجویان نظریه، ایده یا کانسپت درستی داشته باشند. این تاکید بیش از حد بر انتزاع باعث میشود زندگی واقعی در حاشیه قرار بگیرد. (گفتگو با وبسایت Architects’ Journal، سال 2013)