
یوهانی پالاسما | Juhani Pallasmaa
یوهانی پالاسما، متولد سال ۱۹۳۶، معمار و نظریهپرداز اهل فنلاند است.معماری طراحی رقص است.
من اغلب به دانشجویانم میگویم که معماری طراحی رقص است، و به شیوهای دقیق و قیاسی طراحی رقص {= رقصپردازی} است. معمار حرکات، مشاهدات، تجربهها، عواطف و احساسات را دقیقاً به همان طریقی رقصپردازی میکند که یک طراح رقص در یک رقص یا باله یا یک آهنگساز در اثر موسیقی خود انجام میدهد. (در گفتوگو با Hans Ulrich Obrist، منتشر شده در وبسایت Paimio Sanatorium، سال ۲۰۲۴)

این واقعیتی تاریخی است که معماری در آغاز صرفاً برای تأمین سرپناه به وجود نیامد.
این واقعیتی تاریخی است که معماری در أغاز صرفاً برای فراهم آوردن سرپناه نبود، بلکه برای مقاصد ذهنی و متافزیکیِ میانجیگری میان جهان خرد و جهان کلان، میان خدایان و فانیان هم بود. من باور دارم که این بنیان معماری باید بازیابی شود و شروع {این بازیابی باید} از دانشکدههای معماری باشد.
يکی از پیشرفتهایی که به شکلی مثبت در حال گسترش است درک سرشت بدنمند وجود انسان در برابر دیدگاه دکارتی است. به شخصه این را به تدریج آموختهام که ما نوعی گره در تار و پود بافتهایی هستیم که همزمان فیزیکی و ذهنی هستند؛ همهچیز در زمانی واحد.
برای من یک تمثال مفید برای درک درهمتنیدگی امر مادی و ذهنی نوار موبیوس است که دو سو اما یک سطح دارد. من فکر میکنم که وجود ذهنی و مادی ما یک پیوستار مشابه است که به شکلی نامحسوس از یک حالت به حالت دیگر تبدیل میشود.
یک گرایش یا تئوری معماری که به طور کامل ذات بدنمند انسان را تصدیق کند یکی از چیزهایی است که من سرانجام میخواهم آن را توسعه بدهم. {این تئوری} در نهایت ترکیبی است از نظرگاه فلسفی-پدیدارشناختی و درک عصبشناختی از درهمتنیدگی. ما {انسانها} حیوانات را نمیبینیم و نمیشنویم و نمیبوییم و نمیچشیم و لمس نمیکنیم؛ همهٔ اینها به طور همزمان اتفاق میافتد. (در گفتگو با Sauter Florian، منتشر شده در نشریهٔ dAP: Digital Architectural Papers، ش ۱۶، سال ۲۰۱۴)
من به نوعی از معماری باور دارم که با تاریخ، زمان، محیط، بناهای موجود و به طور کلی با زندگی گفتوگو میکند.
معماری مدرن به طور خاص بر فرم متمرکز و حتی به شکلی وسواسگونه درگیر آن بوده است. از سوی دیگر، اتمسفر ارتباط چندانی با فرم ندارد. فرمها از طریق کیفیات ثابتشان بر ما اثر میگذارند. علاوه بر این، معماری مدرن به سوی ادراک متمرکز و فرم متمرکز سوق داده شده، در حالی که اتمسفر ادراکی پیرامونی، غیر مادی و عمدتاً ناخودآگاه است. {…}
اتمسفر از گفتوگوی میان بنا و محیط، چشمانداز و اقلیم، سیاق فرهنگی و سنت و غیر از آن برمیآید. این انتقاد دیگری است که من به معماری مدرن و معاصر دارم؛ آنها تمایل دارند متکلم وحده باشند. موریس مرلوپونتی سخن تأملبرانگیزی دارد: «ما نمیآییم که یک اثر {هنری} را ببینیم، بلکه میخواهیم جهان را از منظر آن اثر بنگریم». این سخن بهویژه در مورد معماری حقیقت دارد. معماری اساساً یک شکلِ هنریِ میانجیگرانه و گفتوشنودی است.
من به معماریای باور دارم که نسبتمند است و با تاریخ، زمان، محیط، بناهای موجود و به طور کلی زندگی گفتوگو میکند. به نظر من ذات معماری، سرشت نسبتمند و میانجیگرانه آن است. (در گفتگو با Josh Harris، منتشر شده در وبسایت ARCHITECTUREAU، سال ۲۰۲۰)
مهمترین حس در تجربهٔ معماری نه حس بینایی بلکه حس وجودی ماست.
در معماری تصویری زنده وجود دارد، یا باید وجود داشته باشد. منظورم یک تصویر دیداری ساده نیست، بلکه تصویری جسمانی و تنیافته است. میخواهم بگویم که از این طریق شما خودتان را در یک تصویر نشان میدهید. در نظر من، مهمترین حس در تجربهٔ معماری حس بینایی نیست، حس وجودی ماست. ما با معماری از طریق وجودمان مواجه میشویم نه از طریق نگاه کردن به آن از بیرون به منزلهٔ یک تصویر دیداری.
آنچه گفتم تغییری بنیادین در اندیشهٔ من بوده است. همچنین من به طور فزایندهای به نقش بدن در هرچه انجام میدهیم پی بردهام، تا به این حد که حتی زبان و تفکر نیز به شکلی گسترده تنیافته و جسمانی هستند. (در گفتگو با Emily Priest، منتشر شده در وبسایت ژورنال RIBA، سال ۲۰۱۹)
برای من، این که ببینم یک نفر چگونه راه میرود به همان اندازه مهم است که بشنوم او چه میگوید. و شیوهٔ راه رفتن آن شخص چیز بسیار مهمی راجع به چگونگی وجود او در این جهان میگوید. شیوهٔ راه رفتن فروتنی یا غرور شخص را، و همچنین حجب یا تکبرش را برملا میکند. بنابراین حوزههایی از دانش وجود دارد که وابسته به بدن است و فقط از طریق همین نوع از بدنمندی میتواند منتقل شود. میخواهم بگویم که هر معمار خوبی، هر معمار متبحری، به جای آنکه با مغزش کار کند با بدنش کار میکند. چنین معماری با عادتهای ناخودآگاه بدنمند مهارت خود گره خورده است.
{…} اینجا تأکیدم بر بدن معمار از جنبهٔ وجودی آن است. من واقعا فکر میکنم که معماری کامل همیشه بازتابی است از حس وجودی یک شخص، و نه بازتابی از یک ایدهٔ لفظی. (در گفتگو با Scott Wheland Wall، منتشر شده در ژورنال Architectural Education، سال ۲۰۰۹)
در نظر من، پنجره چشم بناست و در حکم دهان آن را دارد. پنجره و در از حیث سیماشناسی بنا ضروری هستند. هنگام طراحی هیچگاه قادر نبودهام که در را همچون چیزی از پیش تعیینشده درک کنم. همیشه کارم را با این پرسش آغاز میکنم که «در چیست؟». همیشه زمینه و هدف متمایزی برای یک در وجود دارد و {بر همین اساس} هر در از پایه با درهای دیگر متفاوت است. (در گفتگو با Eduardo Souto de Moura منتشر شده در وبسایت MAGACEEN در سال 2016)
به عقیدهٔ من، این نوعی سوء تفاهم است که از معماری توقع داریم توجه ما را جلب کند و تقلا کند تا با توسل به ظاهری قدرتمند شگفتزدهمان کند. معماری در ذات خود پدیدهای زمینهای است، به این معنی که بستری به وجود میآورد برای ادراک، تجربه و احساس. قدرت معماری در حضور همیشگیاش و نقش آن به مثابه نوعی افق مرجع است؛ و همچنین ماندگاری و نفوذ صدای بی صدای آن. به نظر من یکی از کارکردهای معماری دفاع از استقلال تجربهٔ انسان است، و نبایست {ما در مقام معمار} تجربیات و احساسات خود را تحمیل کنیم. در زمانهای که همهچیز در حال تبدیل شدن به اطلاعات بیمعنا، انحراف و سرگرمی است معماری باید فضا و مکانی معنادار خلق و آن را حفظ کند و تکیهگاهی در واقعیت زیسته برای ما فراهم آورد. معماری باید زبان حال ما از تجربهٔ جاذبهٔ و پرواز، نور و سایه و سکوت و خلوت باشد. (در گفتگو با Einar Bjarki Malmquis منتشر شده در وبسایت architecture norway در سال 2010)
معماری در صورتی میتواند به معنای واقعی کلمه پایدار باشد که ریشه در سبک زندگی و ارزشهای پایدار داشته باشد. در حال حاضر ما شاهد فروپاشی نظام اقتصادی مبتنی بر فرهنگ مصرفگراییمان هستیم، نظامی بنا شده بر توسعهٔ دائم. با وجود این، حتی این وضعیت وخیم هم سیاستمدار یا اقتصاددانی برجسته به وجود نیاورده تا در ارزشهای بنیادی و شدیداً مخربی تشکیک کند که همچنان تمدنمان را بر اساس آنها پایهگذاری میکنیم. ما به نگرش جدیدی دربارهٔ زندگی و همچنین چندگانگی و پیچیدگی طبیعت به مثابه بستری برای آیندهٔ پایدار نیازمندیم. و ما در مقام معمار، باید جنبهٔ اخلاقی گرهخورده با کیفیت زیباییشناختی را در نظر بگیریم و از همه مهمتر، خوب است کمی فروتن باشیم. (در گفتگو با Einar Bjarki Malmquist منتشر شده در وبسایت architecture norway در سال 2010)
نقش هنرمندان و معماران در جامعه شباهتها و تفاوتهایی با هم دارد. از این حیث مشابهاند که که اشکال متنوع هنر اساساً تجلیات وجودی ما هستند؛ به این معنا که هنر چگونگی و تجربهٔ وجودی ما را ابراز میکند. هنرها تجربهٔ ما از جهان را شکل میدهند و در آخر، توجه ما را به سوی خودمان هدایت میکنند.
اما تفاوت اساسی میان هنر و معماری از این حقیقت نشات میگیرد که هنر خودِ تجربه است در حالی که معماری نوعی افق فکری یا چارچوب برای تجربههای زیستهٔ ما فراهم میکند. هنر میتواند موضوع و لحن احساسی خودش را انتخاب کند در حالی که از معماری توقع میرود حمایتگر، یا به قول برنارد بهرنسون، بهبود دهندهٔ زندگی باشد. فارغ از این وضعیت مسلما مثبت، معماری میتواند با احساساتی چون اندوه، دلتنگی و مرگ نیز سر و کار داشته باشد. مثلا معماری میکلآنجلو معماری غم است در حالی که سیگارد لوورنتز بدون اینکه وحشت بیانگیزد، ما را به مرزهای خودِ زندگی میبرد. هر دوی اینها اشک مرا در میآورند. (در گفتگو با Einar Bjarki Malmquist نویسندهٔ وبسایت architecture norway، سال 2010)