تهران یک شهر دلالی است. همه به دنبال دلالی‌اند. کسی به فکر تولید مادی و معنوی نیست. وقتی تولید نباشد، شهر دیگر زنده نیست. روحیهٔ دلالی شهر را مرده می‌کند. اما عاملی که در واقع این روحیه را مضاعف می‌کند فروش تراکم است. این عامل طی هفت، هشت سال اخیر به وجود آمد که پدیده‌ای کاملاً استثنایی بود. شهر برای خودکفا شدن، آن هم در شهری که بساز و بفروشی رواج می‌گیرد، از این مسئله استفاده کرد {تا} کسی که می‌سازد بیشتر سود کند. در نتیجهٔ دادن پروانهٔ ساخت بنا با تراکم بیشتر صادر شد. شهروندان معمولی که در شهر حق حیات دارند و حقوق انسانی دارند به علت نداشتن سرمایه و پول کافی از زندگی محروم شدند. برج آمد و شهروند ساده را در سایه انداخت. بافت شهر عوض شد. شما حالا ساختمان‌های بلند و کوتاه را در کنار هم می‌بینید. فروش تراکم فاجعه‌ای بزرگ بود. وقتی از شهردار وقت سوال می‌شد که علت فروش تراکم چیست می‌گفتند که ما نمی‌توانیم جاده بکشیم، وضعیت رفتگران را درست کنیم، به آنها خانه بدهیم و بیمه کنیم و آب‌رسانی کنیم و زباله و … . همهٔ اینها منوط به تأمین سرمایهٔ لازم است که باید از جایی تأمین شود. رسیدن به این نیازها به قیمتی گران تمام شد. به شهری نابهنجار رسیدیم. اما باز مشکل این نبود، بلکه مسئله از جایی حاد شد که شما در همه‌جای دنیا یک کنترل روی ساخت و ساز و مسائل ارتفاع و مصالح و شکل ساختمان دارید، اما اینجا هر ساختمانی برای خودش یک مدل کوچک است که کاری به ساختمان چپ و راست ندارد. روبنا و نمای یک سختمان سنگ تراورتن است، دیگری آجر سه‌سانتی است، کنارش یک برج ۲۵ طبقهٔ بتنی است و در کنار اینها یک ساختمان یک‌طبقهٔ ویلایی. هیچ‌کس هم نمی‌گوید که این ناهنجاری بصری چه حالتی به وجود می‌آورد و چگونه بر روی مردم فشار وارد می‌کند. کیفیت فضا و معماری کاملاً از بین می‌رود. این دردهای ویروسی تهران فعلی است. (در گفتگو با امید روحانی نویسندهٔ مجلهٔ بیدار، سال 1380)