فکر کنم یکی از علتهایی که درس میدهم و ارتباطم را با دانشگاه حفظ میکنم این است که از خوشبینی جوانانه بهرهمند شوم. مردم میگویند چرا باید درس بدهی؟ چرا باید با این بچهها سر و کله بزنی؟ چرا نروی دنبال کار و کاسبی خودت را داشته باشی؟ موضوع این است که آدم پیر میشود و به مرور بدبین. خسته میشود. دست خود آدم نیست. گویا این عاقبت همهٔ یهودیهای لیبرال است. اما وقتی سر کلاسی در دانشگاه ییل میروید و مثلا یک مشت جوان بیستساله را میبینید، آنها پرانرژی و باهوش و با استعدادند و درباره آینده حرف میزنند. و میتوانید بگویید خب من آنجا بودم و حالا به من نگاه کنید. اگر من توانستهام به اینجا برسم پس آنها هم میتوانند. و حتی شاید آنها بهتر از من بتوانند. این را در ذهنتان ضربدر صدها و هزاران و میلیونها جوان مانند اینها بکنید. [میخندد]
شما باید حس کنید که جهان دارد رو به جلو میرود. این یک روش مقابله با بدبینی است. جلوی شما را میگیرد. خدای من، وقتی ما به سن آنها بودیم، با بمب، هیتلر و بیماری فلج اطفال سر و کله میزدیم. تحولات سیاسی وحشتناک و ضدیهود ما را تهدید میکرد. این کوتهفکری است که فکر کنیم آنها با مشکلات مشابه دست و پنجه نرم نخواهند کرد، چرا که آنها هم مشکل خواهند داشت. بنا بر این تدریس شما را به این نوع خوشبینی متصل میکند. همچنین من کاری کردم که بسیاری از آدمهای همسن من دارند این روزها انجام میدهند: زندگی دیگری تشکیل دادم، همسر جدید و بچههای کوچک. من نمیتوانم آنها را ببینم و حس نکنم که آیندهای آن بیرون در انتظار آنهاست. شما باید خوشبین باشید. من هنوز هم دچار این شکها و تناقضات هستم اما حداقل به آینده باور دارم. (در گفتگو با Ross Miller منتشر شده در مجله Interview در سال 2012)