ما کار خودمان را کردیم و با اقبال روبهرو شد که این موفقیت هم نسبی است. شروع کار از پروژه مجتمع نگاران در تهران خیابان مقدس اردبیلی بود. خیلی وقتها در ذهنم دنبال این میگردم که این مسیر چگونه بود. یادم میآید پروژه مخاطبی مبهم داشت، نه شخص خاصی بود، نه مجموعهٔ معماری بود، نه هیئت داوران بود، نه خودم بودم؛ هیچیک از اینها مخاطب طراحی نبود. مخاطب طراحی لایهای پنهان از مردم بود که تقاضایی دارند ولی هرچه میگردند پاسخی برای آن تقاضا نمییابند، چون بیشتر بناهای ساخته شده از سنگهای گرانیت سرد بود. جزئیات و تزئینات به حداقل رسیده و بناها گویی ناتمام به اتمام رسیده بودند و بیشتر آنها دور از لهجه و ذائقهٔ بومی ما بود. این بنا در واقع یکجوری میخواهد ببیند آیا میشود به نوعی ذائقهٔ این طیف از مردم را پاسخ داد؟ هر گوشهٔ آن چیزی را جستجو می کرد؛ یکجا در رنگ، یکجا در مصالح، یکجا در جزئیات اجرایی، تا حدی هم مورد اقبال قرار گرفت.
تصور میکنم خود موضوع مخاطب خیلی مهم است؛ به پیشخوان حجره در بازار میماند. هر چیزی بچینی مشتری آن می آید. آن بساط نشان میدهد دنبال چه مخاطبی هستی و آن مخاطب نشان میدهد که چه چیزی میخواهی بگذاری. اگر مخاطبان ما در زمان طراحی، داوران مجلهٔ معمار باشند، نباید انتظار داشته باشیم این ساختمان را مردم بپذیرند، چون برای آنها طراحی نکردهایم. یکی از دلایل قدرت گرفت شیوهٔ طراحی کلاسیک در شهر ما این است که معماران ما به مردم پشت کردهاند. مردم میآیند به بازار و میبینند فقط کلاسیککارها بساط کردهاند. هیچ کس دیگری برایشان چیزی ندارد. طراحیهای ما برای مردم نیست؛ همهاش یا برای خودمان است، یا وارداتی است. جامعهٔ نخبهٔ معماری ما اصلاً برای مردم کار نمیکنند و برای همین مردم میروند دنبال کسی که برای آنها کار کند. اگر ما هم در کارمان توفیقی داشتیم شاید به خاطر این بود که مردم را مخاطب قرار دادیم. (در گفتگوی منتشر شده در مجلهٔ معمار، ش ۸۴، سال ۱۳۹۳)