
اسکندر مختاری
اسکندر مختاری طالقانی، متولد سال 1335، استاد دانشگاه، پژوهشگر و مرمتگر ایرانی است.در گذشته نان هر کس که هنر داشت داخل روغن بود. هر کس بی هنر بود فقیر و بدبخت بود. الان درست برعکس شده است.
ما نقاط اوج این معماری {=معماری تاریخی ایران} را میشناسیم، اما نقاط غیر اوجش را نمیشناسیم. یک جاهایی را هم نمیشناسیم، بیجهت به آن بیتوجهی یا کمتوجهی میکنیم. مثلاً در دورهٔ قاجار تمام تجربههای تاریخی ما، در حد اعلای شکوفایی خودش است؛ من این را در روستایی به اسم لافت در کنار خلیج فارس دیدم که الان هم هست. {…} این معماری سراسر خلاقیت و شکوفایی است. آرزو میکنم که الان کمی از آن شعور اینجا بود. یک دهی است که در دورهٔ قاجار ساخته شده، بعد هم در دورهٔ معاصر متروک شده است. از همان اقلیم یا وقایع دیگر مثلاً تحولات تکنیکی که در دورهٔ قاجار برای سقفهای دهانهٔ بزرگ اتفاق افتادند، شروع کرده است؛ مثل تیمچهٔ امینیان کاشان که در دهنهٔ پانزده متری طاق زده شده است. {…} خلق زیبایی با خاک، بدون خرج کردن پول زیاد. پولی آنجا {=لافت} خرج نشده است؛ یعنی هیچ چیز تزیینی آنجا وجود ندارد. یک کتیبه یا یک نقاشی وجود ندارد، همهاش حجم و جای آسایش خلق شده است. در این روستا معمار باد را میشناسد، جهت خورشید را می شناسد، زیبایی را میشناسد.
یا مثالی دیگر اینکه من اصالتاً طالقانی هستم و ده ما، کرکبود، با آن خانه گِلیها پُر از آثار هنری بود؛ آن موقع همهٔ معمارها منظر را میشناختند {…} تابستان را میشناختند. بهار را میشناختند و فضا خلق میکردند؛ یعنی هیچ کس نمیرفت برای خودش خانه بسازد. پولش را برای مصالح حرام کند. هیچ کس پولش را نمیداد به آدم ناوارد بسازد. هر کس قدر سرمایهاش را میدانست. پولش را به کنندهٔ کار میداد.
من مطمئنم معمار در دهِ ما زندگی نمیکرد، او نابغهای بود که میرفتند از او وقت میگرفتند، او را میآوردند که در دهِ ما کار کند. همین اتفاق هم در دهِ لافت افتاده است، همین اتفاق هم در کاشان افتاده است. شاید چه بسا آن کسی که تیمچهٔ امینیان را ساخته در یک روستایی هم خانه ساخته بوده است. در گذشته این اتفاق افتاده که نان هر کس که هنر داشت داخل روغن بود. هر کس بی هنر بود فقیر و بدبخت بود. الان درست برعکس شده است. هر کس که ریاکار است و هنری ندارد، نانش در روغن است. هر هنرمندی بغض کرده یک جا نشسته است. (در گفتگو با علی کیافر در سال ۱۳۹۰، منتشر شده در کتاب «آتشگهی در خواب آتشها»)
معماری ایران موجودی است که اجزایی از آن را میشناسیم، اما کلیتش را هنوز نشناختهایم.
نگاه به معماری ایرانی نگاه کاملاً جامعی نیست. در بهترین شکلش باز هم متأثر از مسائلی است که نمیتواند این معماری را به تمام وجناتش و آنچه در آن اتفاق افتاده مطرح کند. من معماری ایران را مثل موجودی میبینم که ما فقط اجزایی از آن را میشناسیم، اما کلیتش را هنوز نمیشناسیم. هرجا که تحقیق کردم، به هر دلیلی با یک اثر سر و کار داشتم، دیدم که اطلاعات راجع به آن کامل نیست. جایگاهش هم کامل نیست. یعنی یک دید جامعی در کار نیست که شما مثل معماری فرنگی تا این را پیدا میکنید، مربوط کنید به چیز شناختهشدهای که با او بتوانید مقایسه کنید. این اتفاق در ایران نیفتاده است. ما هنوز مثل کاشفان با پدیدهها برخورد میکنیم.
من این را میخواهم بگویم که وقتی انقلاب شد ما همه خوشحال بودیم که دیگر مستشرقین رفتند و ما دیگر الان نگارش تاریخ معماریمان را شروع میکنیم، اما ما، همانهایی که خوشحال بودیم، چیزی ننوشتیم. بعد این وسط دو جور آدم عنان اختیار را در دست گرفتند؛ یک دسته آدمهایی که تهی بودند، متوجه موضوع نبودند و برای همین از گفتن هر خبری نمیترسیدند. مثلاً یک آدمی در سن بیست و پنج سالگی کتاب نوشت به اسم مدارس ایران. نترسید که در بیست و پنج سالگی نمیشود کتابی در مورد مدارس ایران نوشت. دستهٔ دوم افرادی بودند که از نظر تفکر قوی بودند ولی موضوع را نمیشناختند. من اسم این افراد را درست نیست بگویم. بیشتر ما هم همین بودیم. بیشتر ماهایی که حرف زدیم از این گروه دوم بودیم. نرفتیم مثل گدار از این کاروانسرا به آن کاروانسرا یا مثل سیرو خانم فرانسویاش سراغ مصادیق معماری نرفتیم. ما مثل آدمی که پاریس زندگی میکرد بعد با قاطر و دوچرخه میرود کاروانسرا ببیند کار نکردیم. از نزدیک ندیدیم. لمس نکردیم و بعد برای معماری ایران نسخه نوشتیم. (در گفتگو با علی کیافر در سال ۱۳۹۰، منتشر شده در کتاب «آتشگهی در خواب آتشها»)
در شهرهایی مانند پاریس، رم و لندن که زمین بسیار گرانتر و دایرهٔ مردممداری خیلی قویتر از ایران است، مدیران شهری توانستهاند آثار تاریخی خود را حفظ کنند، چرا که در آنجا حفظ آثار تاریخی از حقوق عمومی است که بر عهدهٔ مدیریت شهری است و مدیریت شهری متولی برآوردن حقوق عمومی ساکنان شهری است، چون ابزارهای لازم را دارد. در ایران نیز شهرداری میتواند کاربری بناها را تغییر دهد و از این طریق منافع بناهای تاریخی را تأمین کند. همچنین شهرداری میتواند تراکم و معافیت بدهد. فراتر از این مسائل، در یک طرح مدیریتی به جایگاهی میتوانیم برسیم که اثر و پلاک تاریخی نسبت به یک مجموعهٔ مسکونی ارزش بیشتری داشته باشد.
{…} در چند سال آینده ما به این سمت {حفظ و نگهداری میراث معماری} میرویم و مردم ترجیح خواهند داد که یک خانهٔ تاریخی را نگه دارند تا آن را خراب کنند. این اتفاق که ما خانهٔ تاریخی را خراب میکنیم تا ساختمان بسازیم به این دلیل رخ میدهد که حال ما خوب نیست و گشنهایم؛ ولی وقتی دنبال کیفیت برویم گوهرهایی مانند خانههای تاریخی پاسخگو هستند. هرچند ممکن است آن زمان خیلی دیر باشد. (در گفتگو با سعید برآبادی، منتشر شده در ضمیمهٔ روزنامهٔ شرق، سال ۱۳۹۰)
هرجایی که زندگی هست، شما با احتیاط بیشتری رفتار میکنید؛ در واقع این نوع زندگی و روح زندگی به شما تذکراتی میدهد که ممکن است آنها را در جریان زندگی شهری فراموش کرده باشید. شما در طول روز متوجه گرفتاریها هستید و حتی درگیر ارتباط با اطرافیان اما با طبیعت کاری ندارید. چه زمانی با طبیعت کار دارید؟ وقتی که ناگهان رخی به شما نشان میدهد و این خارج از ارادهٔ شماست. این رخ، مثل یک لبخند است؛ لبخندی که از جانب عزیزی است و یادآور خاطرات. برای من این طور است که به خودم فکر میکنم. وقتی طبیعت مرا وادار به آرامش کرد، به خودم فکر میکنم و میبینم که بسیاری چیزها برای من درگیری بیجا ایجاد کردهاند. میبینم با وجود همهٔ مشکلات جامعهٔ شهری که اینهمه انسانها را تحت فشار قرار میدهد و بیشتر آنها را به کار متوجه میکند تا زندگی، جریان حیات هنوز هست. این خاصیت کلانشهرهاست که در آنها فعالیت جدیتر و زندگی کم رنگتر است.
یک بار در دانشگاه از بچهها پرسیدم آخرین باری که به آسمان نگاه کردهاید، چه زمانی بوده است. خیلیها یادشان نبود. برای چه آدم به آسمان نگاه کند؟ تعبیر «آسمان خودم» که مهندس بهشتی به آن اشاره میکنند، آسمان حیاط است. در حیاط، شما آسمان شخصی خودت را داری؛ یعنی یک بیکران شخصی. این عاطفه ایجاد میکند و بدون عاطفه، نمیشود زندگی کرد. حیاط به اعتباری خود حیات است. اصلاً شاید عمدی وجود داشته که این دو معنا یک شکل دارند؛ یعنی زندگی. حیاط یعنی زندگی و بدون حیاط بودن یعنی کار و فقط کار!
{…} ما یک موقعی حیاط دم دستمان بوده است ولی الان برای اینکه حیاط را ببینیم باید چندین ساعت در ترافیک جاده بمانیم و حیاطی در جای دیگر داشته باشیم. واقعیت این است که روستاهای شمال را از بین بردهایم، جنگلهای طبیعی و اقتصاد کشاورزی را نابود کردهایم چون حیاطها را از دست دادهایم. من معتقدم ما وظیفه داریم به هر مرحلهای از آگاهی رسیدیم، آن را ابراز کنیم. گاهی اوقات این تاثیر میگذارد. فعلاً ما سرمست توسعه هستیم. توسعهای که خودمان هم نمیدانیم به کجا میرود. ما داریم به ناکجا میرویم. در نهایت وقتی میفهمیم چه کردهایم که همه منابع را از دست دادهایم. (در گفتگو با نگار حسینی، منتشر شده در روزنامهٔ شرق، سال ۱۳۹۴)