سید محمد بهشتی
سید محمد بهشتی شیرازی، متولد سال ۱۳۳۰، معمار و رئیس سابق سازمان میراث فرهنگی است.چطور میشود در سرزمینی که بین سردترین و گرمترین نقطهٔ آن چهل درجه اختلاف حرارت وجود دارد تنها یک آییننامه برای ساختوساز داشته باشیم؟
ما باید بپذیریم در سرزمینی زندگی میکنیم که لحاظ تنوع طبیعی یکی از استثناییترین کشورهای دنیاست. ما به اندازهٔ یک قاره تنوع طبیعی داریم. وقتی اخبار آبوهوا را نگاه کنید -فرقی نمیکند چه روزی از سال است- چهل درجه اختلاف حرارتی بین سردترین و گرمترین نقطهٔ ایران وجود دارد. من میگویم اگر فقط همین یک قلم را در نظر بگیریم، چطور میشود که ما تنها یک آییننامه برای ساختوساز داشته باشیم.
در تمام طول این شصت هفتاد سال ساختمانهایی که در بندرعباس یا اردبیل ساختهایم فرقی نکرده است. یعنی فقط یکجور ساختمان بلد هستیم بسازیم. آن هم طوری که به تقلید وارد کردهایم. این نشان میدهد که یک اشکالی وجود دارد. نشان میدهد که ما متوجه نیستیم اندازههای سرزمین ما متفاوت است.
معمار مانند یک خیاط است. اگر یک خیاط فقط یک اندازه کت میتواند بدوزد، دلیل بر ناشی بودن اوست. کتش مناسب هیچکس نیست ولی میخواهد به مشتری قالب کند. اگر چاقتر باشد میگوید ایراد از پرخوریست و باید رژیم بگیرد. اگر لاغر باشد میگوید ایراد از سوء تغذیه است. در کت خودش هیچ اشکالی نمیبیند. زیرا آن را غربیها قبلاً دوختهاند و آنها کار اشتباه نمیکنند. آنها هر کار میکنند درست است. بله، درست است، اما برای اندازههای خودشان. آنها که برای اندازههای این سرزمین کت ندوختهاند. حال که این کت به قامت این سرزمین متناسب نیست هرچه اشکال وجود دارد به گردن این سرزمین میاندازند. (در گفتوگو با علیرضا عظیمی و دیگران، منتشر شده در کتاب اندیشهٔ معماران معاصر ایران، جلد چهارم، سال ۱۳۹۵)
همهٔ مشکلات ما ناشی از این است که مدرن شدن را با معاصر شدن یکی فرض کردهایم.
به نظر من همهٔ مشکلاتی که داریم از این است که مدرن شدن را با معاصر شدن یکی فرض کردهایم. مدرنیسمی که از اروپا به سرزمین ما آمد، ماهیتش دگرگون شد و تبدیل به ادا و اصولی شد که در کشور ما خرابی بسیار به بار آورد. این مدرنیسم چون از اساس تقلیدی است و از درون هم سرچشمه نگرفته و هیچ خلاقیت و ابتکار عملی در آن وجود ندارد به چیزی باسمهای تبدیل شده است. شاهد این مدعا هم آن است که تقریباً در هیچ رشتهای در جهان مدرن نام تراز اولی از ما وجود ندارد و مثلاً صنعت خودروسازی ما همیشه چیزی تقلبی و دست چندم باقی مانده است.
{…} گفته میشود که سنتگراها میخواهند به زمان قاجار و هخامنشیان پناه ببرند. ولی چطور شده که سینمای ایران به عنوان یک سینمای قابل توجه و ممتاز در دنیا شناخته میشود؟ من سالها در سینمای ایران مسئولیت داشتهام. این سینما از آنجا که سعی کرد ریشه در فرهنگ خودش داشته باشد، موفق شد. فیلمسازهایی که سعی کردند از روی دست خارجیها نگاه کنند هیچکدام موفق نشدند. سینما پدیدهٔ جدیدی است که از غرب آمده ولی ما از هاضمهٔ خودمان عبورش دادهایم و فیلمهایی میسازیم که در واقع سهم «شاعری» را در جهان پر کردهایم. اگر بخواهیم صد فیلمساز برجستهٔ صد سال اخیر سینمای جهان را فهرست کنیم چند ایرانی هم در صدر آن حضور خواهند داشت. آیا این سهم را در کشاورزی و صنعت و غیره هم داریم؟ نمیتوانیم کاری کنیم که در معماری و شهرسازی هم سهم داشته باشیم؟ (در گفتگوی منتشر شده در مجلهٔ هفت شهر، ش ۶۲، سال ۱۳۹۷)
کرونا مفهوم خانه را به ما بازگردانده است.
آنچه اکنون تقریباً برایمان مسلم شده این است که موضوع قرنطینه و بحران کرونا بهرغم همهٔ مشکلات، دستاوردی بزرگ داشته است؛ اینکه «کرونا مفهوم خانه را به ما بازگردانده است.» این روزها بسیار این قول هایدگر را به یاد میآورم که میگفت: «انسان معاصر بیخانمان شده». واقعاً هم تصور میکنم که خانه چند دههای بود که به نازلترین مراتب کارکردیاش تقلیل یافته بود. ما از صبح تا شب را خارج از خانه سپری میکردیم و توقعمان از خانه جایی بود که بتوانیم در آن بخوابیم؛ این یعنی شأن خانه به خوابگاه تنزل یافته بود. خانه، ماشینی برای پاسخگویی به نازلترین نیازهای زندگی ما شده بود و در بهترین حالت «آسایش» ما را برمیآورد. اما کرونا دوباره خانه را تبدیل به «مأمن» کرده است؛ یعنی جایی که پناهگاه ماست و برایمان آرامش به ارمغان میآورد. «آرامش»ی که دههها بود در زمرهٔ مأموریتهای خانه نبود، دوباره به آن برگشته است. همه به خانههایشان پناه بردهاند و خانه امنترین جای این عالم شده است؛ مگر معنای واقعی «مسکن» جز این است؟! مسکن یعنی محل قرار و آرام. خوب که تأمل کنیم متوجه میشویم کرونا با بیدار کردن «تقاضای سکنی گزیدن» درون ما، خانه را به جایگاه اصیلاش بازگرداند؛ جایگاهی که مدتها از آن دور افتاده بود. این دستاوردی بسیار مهم است.
حالا خوب میفهمیم که اگر طراحی خانههای ما دههها بود که دیگر پاسخی به تقاضای آرامش نمیداد، تقصیر معماری نبود، بلکه بیشتر از آن رو بود که ما تمنای «سکنی گزیدن» نداشتیم. حالا که کرونا احساس تشنگی نسبت به امنیت و آرامش را در یکایک ما برانگیخته، میتوانیم انتظار داشته باشیم که خانههای ما نیز بهتدریج برآورنده این تشنگی شوند. {…} واقعیت این است که خانههای ما در وضعیت فعلی فینفسه امن نیست؛ یعنی سازندگان این خانهها در زمان طراحی و ساخت، این مأموریت را در نظر نگرفته بودند. حالا این ماییم که تقاضای امنیت داریم و همین تقاضا لاجرم تغییراتی را در پی خواهد داشت؛ این معنایی است که صورت را تحت تأثیر قرار میدهد، تا عاقبت بتواند صورتی متناسب با خود بیابد. (در مقالهٔ «کرونا مفهوم خانه را بازگردانده است» در روزنامهٔ همشهری، سال ۱۳۹۹)
یکی از مفروضات اساسی باستانشناسان این است که هرچه از زیر خاک بیرون میآید حتما بنا به منطقی در آن لایه جای گرفته؛ یعنی تصادف یا حیله در کار نبوده و عدهای در هزارههای کهن ماموریت نداشتهاند برای انحراف باستانشناسان آن قطعه را جاساز کنند. اما رفتار معاصر ما با سرزمینمان به ترتیبی است که حتما باستانشناسان آینده را نسبت به این فرض بنیادین مشکوک میکند. چنانکه اگر هزار سال دیگر در دشت کویر و لوت حفاری کنند، با مشاهده کارخانههای متعدد فولادسازی در این منطقه بسیار خشک یا حدس میزنند که افرادی مرموز آنها را دست انداختهاند و یا یقین میآورند که احتمالا شایعه وجود دریا در مرکز ایران حقیقت داشته؛ والا کدام جاهلی بدون وجود منابع عظیم آب اقدام به تاسیس فولادسازی در صحرا میکند؟
اما این تنها مشکل امروز ما و باستانشناسان آینده نیست: فرونشست زمین، مدیریت آبهای شیرین، آلودگی هوا، خانواده، سیاست، اخلاق، سلامت، صادرات، مصرف، تولید و غیره امواج پی در پی بحران ظهور کرده است و آتیه هراسناک و وخیمی را پیشروی ما مینهد. آیا این بحرانها فارغ از اراده و فعل ما حاصل شده یا حاصل رفتار و کردار ماست؟ چگونه است که طی صد سال گذشته همه با نیت خیر کوشیدهاند ایران را توسعه دهند اما در عمل خلاف طبع آن رفتار کردهاند؟
مسئله با سئوال هم ریشه است و نباید آنرا با مشکل یکی پنداشت. ممکن است در جامعه هزاران مشکل وجود داشته باشد اما معمولا منشا اکثر آنها یک مسئله است. وقتی از مسئله صحبت میکنیم از اصلیترین پرسشمان سخن میگوییم؛ پرسشی که چون پاسخ فراخور بدان داده نشده، هزاران مشکل پدید آورده است. {…}
وقتی شناخت نسبت به سرزمین و اهل آن را بیاهمیت بیانگاریم، گویی از عقل خود در تاریکی استفاده میکنیم. معمولا حتی اقدامات بسیار معقول و مدبرانه وقتی در تاریکی انجام میشود، عواقب غیرقابل پیشبینی و در نتیجه بسیار وخیم برجای میگذارند. اما ماهیت ایران اصولا طوری است که امکان ارتکاب خطا در آن بسیار کم است؛ چه رسد به آزمون و خطاهای بزرگ که بسیار خطرناک و مهلکند. هزاران مشکل ایران ناشی از این مسئله ساده اما بغرنج است که ما اصلا احساس نیاز نمیکنیم به آنکه اهل ایران باشیم. (در مقالهٔ «ایران امروز یک مسئله دارد نه هزاران مشکل» در روزنامهٔ اعتماد، سال ۱۳۹۸)
ما امروز با رفتار خلاف واقعیت و موجودیت سرزمین عملاً رسیدهایم به آستانههای تحمل سرزمینمان. آن هم شروع کرده به واکنش نشان دادن. چه میکند؟ به عامل مخلش واکنش نشان میدهد. چه کسی عامل این اختلال است؟ ما. سرزمین ما میخواهد «ما» را بیرون کند. از جمله نشانههایش همین سیل نوروزی است. میدانید سیل همهٔ چیزهایی را جارو کرد و برد که ما در این ۷۰ سال ساخته بودیم؟ هر چیزی را که متعلق به قبل از این ۷۰ سال بوده کاری نداشت. شما عکس هوایی سال ۳۵ شهر «پلدختر» را با عکس هوایی جدیدش مقایسه کنید؛ میبینید که چقدر تفاوت دارند با هم. توی عکس هوایی اول، یک رودخانه است که بستر وسیعی دارد و داغ آب کاملاً توی رودخانه دیده میشود. اما عکس هوایی سال ۹۷ در بستر رودخانه ساختوساز کردهاند و شهری در بستر رودخانه تشکیل شده است. معلوم است که رود آمده خانهٔ خودش را پس گرفته است. این فقط یک مثال است ولی اکوسیستم ایران رسیده به آستانههای تحملش. برای همین شما عملاً بر سر دوراهی قرار گرفتهاید؛ یا باید دوباره اهل این سرزمین بشوید یا باید بمیرید؛ انتخاب دیگری هم ندارید. شما نگاه کنید چقدر از جمعیت جنوب خراسان و سیستان به شهر مشهد مهاجرت کردهاند؟ من شنیدم که آنجا ۱۷۰۰ روستا خالی از سکنه شده است.
{…} خب این ناشی از چیست؟ چه اتفاقی افتاده؟ به خاطر اینکه ما خلاف طبع سرزمینمان عمل کردهایم. اینها واکنشهای اکوسیستم است که چنین پیامدهایی دارد. این واکنشها تازه از نتایج سحر است؛ جلوتر که برویم وضع بدتر هم میشود. ما باید عاقلانه عمل بکنیم و مختصات این سرزمین را به رسمیت بشناسیم. هیچ جای جهان یک کارخانهٔ فولادسازی را وسط کویر نمیسازند. چون این کارخانه نیاز به آب دارد. اما در ایران اولین تأسیسات مربوط به ذوب آهن و فولاد مبارکه را کنار مهمترین رودخانه کشور یعنی «زایندهرود» ساختیم. بله ما کارون داریم، کرخه داریم ولی داخل فلات ایران، مهمترین رودخانهٔ ما «زایندهرود» است که آبش مثل جواهر میارزد ولی ما از این آب برای خنک کردن کارخانه فولاد استفاده میکنیم. (در گفتگوی منتشر شده در هفتهنامهٔ میلان، ضمیمهٔ روزنامهٔ شهرآرا، سال ۱۳۹۸)
امروزه نسبت به شیوهٔ زیستن دچار نسیان و فراموشی شدهایم، باید بتوانیم کیفیت مطلوب زندگی را در این سرزمین احیا کنیم چون سیاحان که از دورهٔ صفوی به بعد وارد ایران میشدند همیشه به این نکته تاکید داشتند که نمیدانند چطور ایرانیها این سرزمین را برای زیستن انتخاب کردهاند. آنها در مقایسه با سرزمین خود ایران را مناسب زیستن نمیدانستند. با این وجود از شهرهایی مانند اصفهان و شیراز به عنوان شهرهای خرم و سرسبز یاد میکردند. این نشان میدهد که مردمان ما روش زیستن در سرزمین را پیدا کرده بودند اما طی یک قرن اخیر این راز را فراموش کردهایم و دوباره باید به آن برسیم. (در نشست خبری دومین همایش ملی میراث فرهنگی و توسعه پایدار در سال ۱۳۹۷، گزارش شده توسط خبرگزاری ایسنا)
از زمانی که ما قوانین و مقررات برای ساختوساز و توسعهٔ شهری وضع کردیم، که آن هم به نیمهٔ دههٔ ۱۳۴۰ برمیگردد، و از همان زمان که ما سازوکارهای مدیریتی را ترتیب دادیم تا مجری این قوانین و مقررات باشند تا همین امروز، عمدتاً تمام توجهات معطوف به جنبههای کمّی بنا و جنبههای کمّی توسعهٔ شهری بوده است. از آن بدتر هر چه زمان گذشته کیفیت تنزل بیشتری پیدا کرده است. طوری که در جریان این سیر، نیمقرن است که کیفیت کمکم از دایرهٔ ساختوساز و توسعهٔ شهری بیرون افتاد. در صورتی که معماری یعنی سامان جنبههای کیفی بنا نه فقط جنبههای کمّی.
وقتی شما مفهوم کیفیت را بیرون از دایره توجه قرار میدهید آنوقت به جایی میرسید که خود مفهوم کیفیت نیز کمّی میشود. مثلاً میپرسیم خیابان خوب چیست؟ میگویید شریانی که ترافیک در آن روان باشد. در صورتی که اگر بخواهید به موضوع نگاه کیفی داشته باشید خیابان خوب، خیابانی است که زندگی شهری در آن جریان داشته باشد. ساختمان خوب کدام ساختمان است؟ ساختمانی که وسعت بیشتری داشته باشد، در طبقات بالاتر باشد، توالتهای بیشتری داشته باشد، کففرش آن سنگ گرانیت باشد، تعداد اتاقهای بیشتری داشته باشد. معیار این چیزها میشود.
نمیتوان هم کیفیت را بیرون کرد و هم صحبت از ایرانی اسلامی بودن کرد. اول باید یک کیفیتی وارد صحنه شود، و اولویت و موضوعیت پیدا کند تا بعد بیاییم و راجع به اینکه شکل و شمایل آن چطور باشد، صحبت کنیم. ابتدای این موضوع مربوط به قبل از انقلاب است. یعنی همان نمونههای نسبتاً واجد کیفیت که مثال زدم در زمانهای طراحی و اجراء شد که قوانین و مقررات و ضوابط موجود آنها را مردود میدانست؛ مثلاً موزهٔ هنرهای معاصر اگر میخواست مطابق ضوابط طرح جامع اول تهران ساخته شود، نمیتوانست به این شکل باشد و به زور قدرتهای مافوق قانون جامهٔ عمل به خود پوشید. (در گفتگوی منتشر شده در نشریهٔ نامه شورا، ش ۸۶، سال ۱۳۹۴)
شهر در گذشته جامهای بوده است به قامت کیفیتی از زندگی، به طوری که داخل خانه هم برای خود کیفیت زندگی را داشت، حمام کیفیت زندگی دیگری داشت و داخل مسجد از کیفیت زندگی مخصوص به خود برخوردار بود. در فضای عمومی شهری هم یک نوع کیفیت زندگی جاری بود؛ کلا شهر جامهای بوده به قامت این زندگی، چنین حیاتی جزء زندگی شهری بوده است. به تعبیر دیگر، بشر موجودی است مدنیالطبع و از این جهت محتاج حیات مدنی است، و در گذشته شهر فضایی برای تحقق چنین کیفیتی از حیات بوده است. در حالی که در زمانهای اخیر نگاه ما به شهر صرف کمی و انعطافناپذیر بوده و آنچه در گذشته در فضاهای شهری تحقق مییافت آن را در حد عبور و مرور تشخیص و تقلیل دادیم، یعنی در چنین شهری زندگی در پلاکهای ساختمانی اتفاق میافتد و ما از یک پلاک ساختمانی به پلاک دیگر نقل و مکان میکنیم، و بخشی از شهر که پلاکهای ساختمانی نیستند وظیفهٔ این نقل و انتقال یا عبور و مرور را بر عهده دارند، و ما سعی کردیم این بخش را سر و سامان دهیم به نظر من، این موضوع از لحاظ نمادین هم جالب است که توسعهٔ شهری {در دوران جدید} در ایران با خیابانکشی آغاز و تا به امروز هم در همان مفهوم خیابانکشی محدود مانده است. (در گفتگوی منتشر شده در مجلهٔ هفتشهر، ش ۴، سال ۱۳۸۰)
در توسعه شهر تهران اساساً انسان محوریت نداشته است. بهطورمثال خانه قدیمی بروجردیها در کاشان را نگاه کنید! خانه بروجردیها اتاق، شاهنشین، مطبخ و حیاط دارد؛ در کنار اینها طویله هم دارد. درون طویله وسیله نقلیهشان قرار میگرفته است؛ نقشی که امروز پارکینگها ایفا میکنند همان نقشیاست که طویله در آن دوره داشته است. بیشتر اهالی شهر تهران اکنون در مجموعههایی زندگی میکنند که باید پارکینگ داشته باشد؛ یعنی شهرداری سازندگان ساختمانها را ملزم میکند که به ازای هر واحد، یک پارکینگ بسازند؛ بنابراین در حال حاضر طراح یک مجتمع مسکونی بنا بر سیطره کمیت بر ضوابط و مقررات، ابتدا باید مسئله پارکینگ را حلوفصل کند تا بعد جای ستونها مشخص شود. جای ستونها که مشخص شد ارتباط عمودی مثل پلکان و آسانسور مشخص میشود. بعد از این همه، تازه میتوان وارد طراحی خانه شد. اگر معکوس رفتار کنید و آخر از همه بروید سراغ پارکینگ، نشانه این است که از طراحی، چیزی نمیدانید و ضوابط و مقررات را نمیشناسید؛ مثل این میماند که در خانه بروجردیها ابتدا طویله را ساخته باشند و بر اساس آن بقیه خانه را. {…} معماری امروز ما طویلهمحور است؛ در گذشته انسانمحور بود. طویله در طراحی خانه آخر از همه قرار داشت اما در حال حاضر باید اول باشد.
{…} در دنیا فقط ما نیستیم که از اتومبیل استفاده میکنیم؛ همهجا از اتومبیل استفاده میکنند اما ساختمانهایی که ساخته میشود واجد کیفیت است و بر اساس پارکینگ طراحی نشده. همان حال خراب، ما را به سمتی برده است که تسلیم اتومبیل و اقتضائات آن شویم. اتومبیل در نظر ما تعریف خاصی دارد که بنا به آن تعریف با آن مواجه میشویم. به طور مثال در یک بافت تاریخی میگوییم باید طوری خیابان را طراحی کرد که خودروی آتشنشانی بتواند داخل خیابان شود؛ پس عرض کوچه باید همان اندازه شود؛ در صورتی که همین موضوع آتشنشانی و تکنولوژی جدید خاموشکردن آتش، پدیدهای نیست که فقط به ما اختصاص داشته باشد. بروید ببینید در شهر رم چطور با این موضوع برخورد کردهاند. آیا کوچههای تاریخی را تخریب و تعریض میکنند؟ (در گفتوگو با سمیرا وکیلی، منتشر شده در روزنامهٔ همشهری، سال ۱۳۹۷)
اگر متوجه شویم که مردم {در چند سال اخیر} تمنای کیفیت پیدا کردهاند باید ببینیم با رویکرد هنری، چطور میتوان تمنای کیفیت را پاسخ داد. اگر اینگونه نگاه کنیم حتما به نتیجه میرسیم؛ نه اینکه فقط دنبال مد باشیم؛ چه مردم و چه طراحان. اگر سؤالمان این باشد که کیفیت منحصربهفرد خود را چگونه میتوانیم عرضه کنیم باید دنبال ریشههایمان هم برویم و آنرا با راهحلهای امروزی بیان کنیم. گذشتگان ما یکدیگر را کپی نکردهاند؛ قاجار، صفویه را کپی نکرده است؛ صفویه، تیموری را کپی نکرده است. معاصر بودن، همیشه یکی از ارکان سنت ما بوده است. امروز هم باید معاصر باشیم؛ یعنی باید ریشهها را حفظ کنیم اما حرف تازه بزنیم. (در گفتگو با الهام مصدقیراد نویسندهٔ روزنامهٔ همشهری، سال 1396)
نکتهٔ دیگری که ما آن موقع در دورهٔ آموزشی [در دههی ۱۳۵۰ در دانشگاه ملی] داشتیم این بود که به ابعاد دیگر موضوعِ معماری مثل ابعاد اجتماعی، ابعاد اقتصادی و ابعاد فرهنگی توجه وجود داشت. یعنی اینکه فقط ساختمان طراحی نمیکردند و یا موضوع فقط ساختمان نبود؛ بلکه این جنبهها هم موضوعیت پیدا کرده بود. گاهی هنگامی که در آتلیه کرکسیون صورت میگرفت دوستان ما در دانشکدههای دیگر مثل علوم اجتماعی یا اقتصاد به دانشکدۀ معماری میآمدند و کنجکاوی میکردند. برای آنها خیلی جالب بود که [دانشجوی] سال سوم که دارد کرکسیون میکند وارد بحث اقتصادی میشود و یا وارد بحث اجتماعی میشود و آن دانشجوی رشتۀ علوم اجتماعی آن گونه وارد موضوعات نمی شد که دانشجوی معماری وارد میشد. علتش چه بود؟ علتش این بود که نکتهای که آن زمان خیلی به آن توجه وجود داشت و البته ممکن بود بیان نشود این بود که رشتۀ معماری یک بینارشتهای است. یعنی [رشتۀ معماری] یک interdisciplinary است، نه یک رشته مثل علم فیزیک. این را دانشجو حس میکرد و به ابعاد مختلف موضوع توجه میکرد. (در گفتگو با یحیی سپهری، سال 1394، منتشر شده در کتاب «تاریخ آموزش طراحی معماری در دانشگاه شهید بهشتی، دورۀ تکوین»)
سابقهٔ تاریخی زیست در ایران به ما آموخته که میبایست تمرین کنیم و این عادت و سنت ما شود که بدانیم همیشه بین دو بحران زندگی میکنیم. اگر یکی از آنها زلزله است بدانیم ما بین دو زلزله زندگی میکنیم. بین دو بحران زندگی کردن آداب دارد که ما آن را در دوره جدید فراموش کردهایم. برای ما زلزله، خشکسالی و سیل امری غیرمترقبه شده است. یکی از درسها و تجربههای تاریخی زیست در ایران به ما یادآوری میکند که آرزو کنیم زلزله در ذهنهای ما اتفاق بیفتد. {…} ما باید این هنر را داشتهایم که با کیفیتی بناها را بسازیم که با یک زلزله از بین نروند. به عنوان مثال هنرمان در ساخت دیواری ۱۸ متری از سنگ در تخت جمشید بوده است که یک طرف آن آزاد و یک طرف دیگرش تحت فشار است و در طول دو هزار و ۵۰۰ سال حتی تبله نکرده است. چون بلد بودیم سنگها را به هم ببافیم. این هنر تصرف جوهری ما بوده که چطور دیوار را در طول این سالها نگه داریم. (در سخنرانی در اولین همایش تخصصی «توانمندسازی بناهای تاریخی در برابر زلزله»، دیماه سال 1395)
سنت نوروز پا بر زمين و سري در آسمان دارد؛ البته اين اختصاص به نوروز ندارد و تقريباً در همه ديگر مظاهر فرهنگ ايراني بروز دارد؛ از معماري و هنر تا روزمرهترين امور مثل آشپزي. قدما اگر حمامي ميساختند فقط به نازلترين مرتبه مادي آن كه جايي است براي شستوشوي تن اكتفا نميكردند. براي همين نيز حمام در ساحت بشري محملي براي تعامل و ملاقات بود؛ بالاتر از آن بيشمار روايت و آيين و قصه حول رفتن به حمام شكل گرفته بود و در مجردترين مرتبه، حمام جايي بود براي تصفيه و شستشوي روح. امروز حمام به عملكرديترين شأن تقليل يافته و براي همين هم ديگر برايمان دشوار است كه حول حمامخانههاي امروزينمان قصهپردازي كنيم! (در مقالهٔ «نوروز: وقت گرهگشایی، اسفند 1395)
واقعيت اين است كه اين اتفاق نميتوانست در چشم به همزدني روي دهد، اگر پلاسكو آماده تخريب و مرگ نبود. ساختمان پلاسكو از مدتها پيش از درون پوسيده و به تدريج ساقط شده بود و در سانحه اخير صرفا اين فروريختگي به ديده آمد و ابعادش آشكار شد. زمان تولد اين ساختمان مقارن با آغاز بحران مدنيت و فروپاشي اجتماعي بود. زمانيكه جابهجايي شگرف جمعيت روستايي و شهري، شيرازه زندگي در روستا و شهر را از هم پاشاند. لذا پلاسكو از همان بدو تاسيس، به تدريج و البته پرسرعت، در سراشيبي تخريب قرار گرفت چراكه هيچ سازوكار جدي و سنجيدهاي وظيفه محافظت از آن را بر عهده نداشت؛ نه فقط درباره اين ساختمان كه اساسا در هيچ زمينه ديگري. اگر بخواهيم بحران مدنيت را در چند كلمه خلاصه كنيم يعني: دوراني كه «زندگي» را بهتمامه به «زنده بودن» تقليل ميدهد. در اين دوران همه آنچه حكايت از ارج نهادن به زندگي دارد به محاق ميرود و يكي از آنها مفهوم «تعمير» است به معني «عمر بخشيدن» و پرستاري تدريجي.
در زمستان بحران مدنيت كسي چشمبهراه فردايي دور نيست؛ همه در تلاشند كه امروز را سپري كنند. پس به مبتذلترين وجه، دم را غنيمت ميشمرند. آينده تاريك و ناشناخته است و نگهداري از سرمايهها براي رساندن به آينده بيمعني. امروز همهچيز آنقدر مصرف ميشود تا تبديل به زباله و بيمصرف شود؛ بسياري از بناها، محلات شهر و حتي آسمان و زمين و روابط انساني. در شرايط بحرانزده كمتر كسي دغدغه توليد دستپروردهاي ارزشمند براي آينده دور را دارد، بنابراين توليدات اين دوران عمدتا يا از بدو پيدايش يا به فاصله كوتاهي مستعمل شده و بايد «دور» انداخته شود. پس هرقدر اين محصولات بزرگتر و حجيمتر باشد، دور كردن بقايايش مصيبت بيشتري در پي خواهد داشت.
متاسفانه اوج بلندمرتبهسازي در تهران مقارن با ايام بحرانزدگي شد. بيشمار بناي بلند در فاصله كوتاهي پس از پلاسكو و در فقدان روشنبيني نظري و عملي كافي، يكايك قد برافراشتند. اينك فروريختن پلاسكو همزمان شد با برگزاري سومين كنفرانس بناهاي بلند كه تازه سه سال است بناهاي بلند را موضوع بحث نظري و همهجانبه قرار داده است. تصورش هم مضحك است كه ايران در بين بيش از 200 كشور دنيا، رتبه يازدهم را در احداث بناهاي بلند يافته؛ يعني نام ايران پس از نيويورك، سنگاپور، هنگكنگ و شيكاگو و… به فاصله كوتاهي در بالاي جدول قرار گرفته است. اين در حالي است كه نميدانم در زمينه امنيت و مقاومسازي، تعمير و نگهداري و آيندهنگري حايز رتبه صد و چندم هستيم. (در روزنامهٔ اعتماد، 1395)
امروزه ما عادت کردهایم در موضوعی مثل مهندسی تنها به وجوه فنی، کمی و عینی آن اکتفا کنیم. ما باید دریابیم که دروازهٔ هر موضوعی علوم انسانی است، آن هم با ذوق و ذائقهٔ فرهنگشناسی. خطایی که در طول یک و نیم قرن اخیر مرتکب شدهایم بیبها شمردن علوم انسانی و توسل شتابناک و سراسیمه به علوم تجربی و فنآوری سوغات فرنگ است. این مسیری است که طی کردن آن در این یک و نیم قرن ما را به مقصود نرسانده و به دنبال این همه سرمایهگذاری و کوشش به مفهوم ماهوی طرفی نبستهایم. تجربهٔ جهانی نشان میدهد که اگر کشورهای دیگری که روزگاری با ما همراه بودند و گرفتاریهایی همچون ما داشتهاند، امروز موفق شدهاند از آن روست که به دنبال ورود از این دروازه به مسائلشان آنها را شناختهاند و راه علاج یافتهاند. اگر کشورهای پیشرفته و توسعه یافته این همه در زمینهٔ علوم انسانی در کشورهای خود و دربارهٔ سرزمینها و جوامع دیگر سرمایهگذاری میکنند از سر سیری نیست و در حقیقت ضامن و مقوم توفیقاتشان در عرصهٔ علوم تجربی همین توجه به حوزهٔ علوم انسانی و سرمایهگذاری وسیع در آن است. (در مقالهٔ «مهندسی ایرانی»، منتشر شده در مجلهٔ معمار، سال 1385)