
سید محسن حبیبی
سید محسن حبیبی، متولد سال ۱۳۲۶ و درگذشتهٔ سال ۱۳۹۹، پژوهشگر، نویسنده و استاد معماری و شهرسازی اهل ایران بود.ما با شهرمان به مثابه یک جسد رفتار کردهایم.
ما با نوعی انقطاع تاریخی روبهرو هستیم. از جایی بریدیم و از جای دیگری شروع کردیم. به نظر من اندیشهی ایرانشهری یعنی بازگشت به خود. رادیو تلویزیون را باز کنید؛ ببینید چهقدر دربارهی این بازگشت به خود بحث میشود. همهاش یک الگو پیش رویمان است. ما با شهرمان به مثابه یک جسد رفتار کردهایم؛ یعنی من به عنوان شهرساز، شهرم را کالبدشکافی میکنم. مثلاً پزشک قانونی هم پزشک است و مدرک دارد، اما فرق کارش، کالبدشکافی با جراحی کجاست؟ در جراحی یک تیم حواسش هست که مریض زنده باقی بماند. جراح چاقو را که میزند حواسش هست عضو دیگری را نبُرد. ولی شهر ما را ببینید؛ پروژه نواب شهر را بُرید، چون یادمان رفت شهر موجودی بیجان نیست.
یک روز دوستی مثال جالبی زد. گفت پزشک از اتاق عمل بیرون آمد، از او سوال کردند که چهطور بود؟ گفت جراحی موفقیتآمیز بود، ولی بیمار مُرد! شهر ما مرده است، هر چند شهرسازان مان خوب عمل کرده باشند. (در گفتوگوی منتشر شده در نشریهی راه ابریشم، شمارهٔ ۳، سال ۱۳۹۴)

اگر نسل ما نتواند خاطرهٔ جمعی تولید کند و خاطرههای قبلی را هم از بین ببرد، نسل بعد نسلی بیخاطره و بیریشه خواهد بود.
متأسفانه این تصور در جامعه وجود دارد که نهاد یا سازمان خاصی مسئول نگهداری آثار یادمانی است. در واقع یکی از گرفتاریهای ما در صد سال اخیر –یعنی از وقتی تجددطلب شدیم- این بوده است که مردم همیشه از خود سلب مسئولیت کردهاند. همیشه مسئولیت خود را به دولت و یا گروهی خاص تفویض نمودهاند. از زمان تجددطلبی هیچگاه به ما گفته نشده است که مثلاً خودت مسئول این کار هستی و یا اینکه خودت باید از این ثروت محافظت کنی. حتی یاد گرفتهایم اگر دلمان بخواهد از چیزی استفاده بکنیم یا نکنیم. اگر تمایل داشتیم چیزی را حفظ کنیم یا نکنیم، در حالی که قطعاً نباید اینطور باشد.
بنابراین به نظر من برای اصلاح این تفکر نیاز به ارادهٔ ملی است و این امر میتواند از طریق نهادهای مدنی تبیین و تشویق شود. ما نیاز به آموزش داریم تا به یادمانهایمان احترام بگذاریم، حتی از سطح پیشدبستانی. الآن ممکن است من و شما دربارهٔ ارزش و زیبایی ابیانه، ماسوله یا کرند غرب صحبت کنیم، اما این تصور برای کسی که در این مناطق زندگی میکند به باور تبدیل نشده است. ساكنان آنجا تصور میکنند این مناطق جایی است که عدهای توریست به تماشا میآیند و خودشان نیز به اشیایی درون آن فضاها برای سرگرمی توریستها تبدیل شدهاند. این آموزش کاملاً جنبهٔ تخریبی دارد. چون انسان هیچوقت نمیخواهد به شیء تبدیل شود. بنابراین آنجا را خراب میکند و از بین میبرد. در حالی که اگر بداند وجود خودش نه به آن خشت و گل بلکه به تمام آن فضا بستگی دارد و اینکه وجود خودش چقدر در هدایت این فضا اهمیت دارد آن وقت خودش در حفظ آن میکوشد. در فرهنگهای دیگر و در کشورهای دیگر این کار را کردهاند. آنان از کودکی آشنایی و احترام به یادمانها را تعلیم میبینند. اما امروزه ما چگونه میتوانیم به بچهمان بگوییم مثلاً اینجا خانهٔ بابابزرگ است، یا در اینجا فلان اتفاق تاریخی رخ داده است.بچهٔ ما هیچ خاطرهای ندارد که سه نسل قبل از او چگونه زندگی کرده است. در حالی که بچه باید از طریق همین خاطرهها و یادمانها تعالی و ترقی را کشف کند.
سازمانهای مسئول هم باید درست کار کنند وگرنه مثلاً سازمان میراث فرهنگی هرچه تلاش کند چند بنا را به عنوان بنای تاریخی میتواند ثبت کند؟ تازه وقتی ثبت هم بکند، صاحب بنا اگر به آن اعتقاد نداشته باشد آب به پی و بنیاد بنا میبنند. بنابراین قضیه مربوط به یک نهاد و سازمان نیست. بلکه فرهنگی و آموزشی است. اگر ما به جایی برسیم که نسل ما نتواند خاطرهٔ جمعی تولید کند و خاطرههای قبلی را هم از بین برده باشد، نسل بعدی نسل بیخاطرهای خواهد بود. نسل بیخاطره هم یعنی نسلی که تاریخ را از خود دور کرده است و این یعنی نسلی بیریشه. (در گفتوگو با ناصر برکپور، منتشر شده در ماهنامهٔ شهرداریها، ش ۹، سال ۱۳۷۸)
منطقهٔ ۲۲ تهران شهر نیست، همهاش ساختمان است.
رشد یک مضمون درونزایی دارد، توسعه معمولاً برونزاست. منطقهٔ بیست و دو {تهران} شهر نیست، همهاش ساختمان است. گسست کامل صورت گرفته است. در آن منطقه نیاز به دینامیته کردن و ساخت شهر جدید هست.
گسترشهایی که در دههٔ هفتاد صورت گرفته عمدتاً گسترشهای مسکونی است، خدمات شهری در آن کمرنگ است. مدرسه نیست، درمانگاه نیست، پارک نیست و خیابان نیست. شهرهای جدید چقدر محمل نابسامانیهای اجتماعی و روانشناسی شده است، به خاطر این که مردان برای کار از شهر خارج میشوند و در تمام روز این شهر خالی است، بدون هیچ فضای عمومی، برای این که زنان در آن سرمایهگذاری اجتماعی کنند.
بنابراین یکسری کلونیهایی تشکیل شده که عجیب و غریب است؛ یعنی گسست عاطفی هم اینجا وارد میشود. فقط گسست کالبدی و فیزیکی نیست، گسست روانی هم اتفاق میافتد. تازه در سال هزار و سیصد و هفتاد که من اعتراض کردم به مقولهٔ شهرهای جدید در یک کنفرانس بینالمللی که در اصفهان تشکیل شده بود، که روی صحنه جلوی همه با معاون وزیر وقت آن زمان با هم درگیر شدیم و حال آن چیزی که گفتهام را به من برمیگردانند! (در گفتوگو با پریسا حیدری، منتشر شده در مجلهٔ مطالعات هنرهای زیبا، سال ۱۳۹۹)
با فروپاشی هر نبش و هر دیوار در شهر، بخشی از ذهن ما فرو میریزد و دچار سرگشتگی میشویم.
در هیچ جای این شهر، شهری که من برای شما ساختهام یا بهتر است بگویم دوستان من برای شما ساختهاند، جایی پیدا نمیکنید که حادثهای و واقعهای در آن رخ داده باشد، که بتوان گفت این نبش کهنهٔ دیوار یا این گذر و این خیابان، جایی است که خاطرههای زمینیمان به هم گره میخورند. پس مکان انباشت خاطرههای ما کجاست؟ مکان انباشت خاطرههای ما در آن چیزی است که گذشته باشد. مکان صور خیال مردمان شهر کجاست؟ ما این شهر را آشناییزدایی کردهایم.
به هر حال شاید مخالفان من در این جا زیاد باشند ولی ما نه تنها آشنایی زدایی کردهایم، بلکه مرتب در حال آشناییزدایی کردن هستیم و این روند را به سرعت ادامه میدهیم. کجا را مثال بزنم؟ شیراز را، خیابان بینالنهریناش را؟ یا شما را به بزرگراه صدر اشاره بدهم که در واقع قلهک را از هم جدا میکند و یا به مشهد به اطراف حرم حضرت رضا (ع)، شما را اشاره بدهم؟ به کجا اشاره بدهم؟ به کجا اشاره ندهم؟ که چگونه آگاهانه و به طریق فاوست گوته، همه چیز را پاک کردیم.
تصور این بوده که گذشته را پاک کنیم و حال نوینی را تشکیل بدهیم، در حالی که حال نداریم، بیحالیم و چیزی نیست که آن امتداد تاریخی و ذهنیت تاریخی را برای ما نگه دارد. به عبارتی با فروپاشی هر نبشی و دیواری در شهر، بخشی از ذهن ما فرو میریزد و دچار سرگشتگی میشویم و ذهن شهروند را مغشوش میکنیم. چرا؟ چون مکانهای مرجع را از بین میبریم. مکان مرجع حتماً نشانه نیست، مکان مرجع ذهنی و خیالی است. به طور حتم این مکانهای مرجع را از بین میبریم. فضای شهر را پاک میکنیم و به عبارت دیگر، فضای شهری را از بین میبریم، فضای شهر را پاک میکنیم و وقتی چنین اتفاقی افتاد، آن وقت برای نسل آتی هیچ صورت خیالی از شهر وجود ندارد. فضای آشنایی برایش وجود ندارد و بنابراین بیهویت میشود، و میتواند هر جایی باشد و هر جایی مکان بگیرد و واقعهای به زمان حال نخواهد افزود و حیات واقعی خودش را هم نمیتواند تجربه کند، چون مکانش نیست، چون مکانش در اختیارش نیست. ما در چنین حال و هوایی و در چنین شهر بیخاطره و بیحافظهای زندگی میکنیم؛ کاری که باز عرض میکنم من به عنوان معمار و شهرساز با شهر شما کردم و شهر بیحافظه و بیخاطرهای به وجود آوردم. (در سخنرانی با عنوان «صور خیال شهر را پاک کردیم» در سال ۱۳۸۴، به گزارش مجلهٔ معماری و ساختمان، شمارهٔ سوم)
سنت امری جاری است و دائم در حال معاصر شدن است.
ما وقتی در چهارچوب زبان فارسی و راه و رسم این سرزمین از سنت سخن میگوییم سنت برایمان یک امر جاری است، وگرنه منسوخ تلقی میشود. یعنی یک امری است که گذشته را به حال آورده و آن را معاصر کرده است. مثلاً هنوز در ایران سنت است که با کفش وارد خانه نمیشویم. حتی در خانههای مدرن هم این سنت جاری است و کسی با کفش وارد نمیشود. ژاپن هم این سنت را دارد، کسی با کفش وارد خانه نمیشود. و این سنت امروزی شده است. ما امروزه حتی در آپارتمانهای کوچکی که میسازیم جایی را برای پذیرایی یا مهمانخانه داریم. {…} و بهترین چیزهایمان را هم معمولاً در آنجا میگذاریم. چون اگر روزی مهمان بیاید آنجا باید مقام بگیرد و آن فضا باید دیده بشود. بنابراین بهروزش کردهایم.
هنوز برای ما این سنت {…} هست که وقتی میخواهیم به دوستی خیلی احترام بگذاریم او را به خانهمان دعوت میکنیم. اما اگر در فرنگ دوست بسیار خوبی داشته باشم، من او را به یک رستوران یا یک کافه دعوت میکنم و این خیلی هم زیباست. ولی در اینجا برای من حتماً مهم است که آقای دکتر کیافر باید بیاید خانهٔ من. بنابراین سنت جاری است و راه و رسم است. برای همین هم من از اصطلاح سنت شهرسازی و سنت معماری صحبت میکنم. این راه و رسمی است که از قدیم میآید و خودش را معاصر میکند، خودش را به حال میآورد وگرنه منسوخ میشود یا کنار گذاشته میشود.
به عنوان مثال امری که از بالا اعمال شده و از پایین پذیرفته شده تغییر لباس در دوران رضاشاه است. این تغییر پذیرفته شد و الان دیگر مردان عبا و لباده نمیپوشند. این شد راه و رسم لباس پوشیدن. پس من بر این نکته تأکید دارم که از واژهٔ سنت به معنی اشاره به گذشته استفاده نمیکنم. از نظر من سنت امری است که جاری است و دائم در حال معاصر شدن است. (در گفتگو با علی کیافر در سال ۱۳۹۵، منتشر شده در کتاب «آتشگهی در خواب آتشها»)
باید متوجه این باشیم که از دانشکدهٔ هنری چه توقعی داریم. آیا دانشکدهٔ هنری جایی است با شاخصترین هنرمندان یک سرزمین که قرار است در مدت زمان مشخصی هر کسی را که به آن وارد شد، تحت تأثیر تعالیم خود به هنرمند تبدیل کند؟ چنین ذهنیتی در هیچ جای جهان هم وجود ندارد، حتی لزوماً هنرمندان شاخص هم در دانشکدهها نیستند، که البته آن دلایل متنوعی دارد. هرچند ما در هنرهای زیبا، حداقل در بعضی از رشتهها، شاخصترینهای کشور را هم داریم.
اما اصلاً مسئله چیزی دیگری است؛ در بهترین دانشکدههای هنری جهان هنرجویان بیش از آن که از استاد و امکانات و… بیاموزند، از فضای دانشکده میآموزند. معتقدم دانشکدهٔ هنرهای زیبا دارای این فضاست و به دلیل دارا بودن این فضا معتبر است. ضمن این که دانشجویان، پیش از آن که از گفتار استادان و دیگران بیاموزند، از رفتار آنها میآموزند. این رفتار در فضای هنرهای زیبا در مراودات دانشجویان رشتههای مختلف وجود دارد. (در گفتگوی منتشر شده در مجلهٔ تندیس، ش ۱۶۳، سال ۱۳۸۸)
هرگاه به تاریخچهٔ شهرها و زندگی محلهای آن بنگریم، متوجه میشویم که محله همواره به عنوان عنصر تنظیم روابط شهروندی نقشی فعال و موفق داشته است. عناصر این نظم بخشی میتوانند افراد مسنی بوده باشند که در مقابل درب خانه یا مغازه رفت و آمد و به اصطلاح سلام و علیک محله را تماشا میکنند و به روشهای کاملاً مرسوم، زیادهرویها را گوشزد میکردند و نیز میتوانند مجموعهٔ کسبه محل یا صاحبمنصبان و ریشسفیدهای محل باشند که هم تعیینکننده حدود و هم حافظ فضای مدنی محله بودهاند.
ببینید آنچه میگویم را نباید ابداً از دید نوستالژیک نگریست. منظورم اصلاً بازیابی روابط سنتی نیست، بلکه منظورم این است که تجمع جغرافیایی انسانها در سطح محله میتواند خود تا حدود زیادی خودگردان باشد و در این فعالیت خودگردان است که زندگی و مدنیت اجازه حضور مییابند.
{…} حق انتخاب، حق تعیین روابط اجتماعی و حدود و ثغور آن، مقدمهٔ مشارکت مردمان است و در روند این مشارکت است که حیات مدنی شکل میگیرد و زندگی به معنای واقعی آن اجتماعی میشود و نیز مسئولیتپذیری پدید میآید. (در گفتگوی منتشر شده در مجلهٔ گفتگو، ش ۱۳، پاییز ۱۳۷۵)
فضا قبل از اینکه با ساختمان تعریف شود، قبل از اینکه با مکان تعریف شود، با ارتباط تعریف میشود. این ارتباط است که به مکان معنا میدهد و این ارتباط است که منجر به واقعه میشود و واقعه است که خیابان شاهرضا را به انقلاب تبدیل میکند. در واقع فضای شهری فضای ارتباطی است. در مقیاس جهانی، به این فضای واقعی فضای دیگری افزوده شده و آن فضای شبکه است. یعنی ارتباط از نوع دیگری شکل گرفته است که حتی نمیتوان آن را مجازی خواند. وقتی یک فرد از اتاقش، از خصوصیترین محل، با جهان ارتباط برقرار میکند در واقع یک شبکهٔ اجتماعی به وجود میآید که مطالبهٔ شبکهٔ فضایی را میکند. ارتباط شبکهای ـ یا به عبارتی ناملموس ـ تمنای فضایی را دارد که در آن لمس شود. نسل شما و نسل بعد که این ارتباط را استفاده میکند، میخواهند این فضای ناملموس را به ملموس تبدیل کنند. به عبارتی این فضای ارتباط را به فضای تماس بدل کنند. تماسی که با پنج حس قابل دریافت باشد. {…} این فضای ارتباطی را ما هنوز درک نکردهایم. در واقع ما هنوز City Planning میکنیم، اما چیزی که در واقع رخ میدهد Urban Planning است. در وضعیت کنونی باید بتوانیم ارتباطات را برنامهریزی کنیم، نه به معنای فنی آن، بلکه به معنی مکانی و فضایی آن. (در گفتگو با مینا رضایی، نویسندهٔ مجلهٔ جستارهای شهرسازی، ش 46، پاییز و زمستان 1395)
اگر {در شرایط فعلی کشور} دیدگاه تاریخی نداشته باشیم، در آینده همان آشفتهبازاری که الان {به آن} رسیدهایم تشدید خواهد شد. در واقع وجود یک دیدگاه تاریخی به معنای عشق به گذشته و یا حسرت گذشته نیست، بلکه برای این است که بدانیم چه عواملی ما را به وضعیت و شرایط فعلی رسانده است. با کمک آن خواهیم فهمید که به کجا خواهیم رفت. در حقیقت با استفاده از دیدگاه تاریخی و شناخت دیروز میتوانیم امروز را تبیین کنیم و فردای بهتر را به تصویر بکشیم. لذا اگر ندانیم که چرا در چنین شرایط و موقعیتی قرار داریم قادر به تخمین و برآوردی صحیح از فردای خود نخواهیم بود و گرفتار روزمرگی و نفی تاریخ خواهیم شد. شهری هم که گذشتهٔ تاریخی نداشته باشد و فاقد حافظهٔ تاریخی باشد شهری خواهد بود که همیشه حالت کارگاهی دارد و حیات مدنی و حیات اجتماعی در آن شکل نخواهد گرفت و ما شاهد یک مجموعهٔ بزرگ و گستردهٔ مسکونی خواهیم بود که فاقد ویژگیهای شهری است. (در گفتگو با حبیب جباری، نویسندهٔ مجلهٔ کتاب علوم اجتماعی، ش 39 و 40، سال 1379)