مثالی برایتان می‌زنم. زمانی، هر سال در ماه مبارک رمضان «کانون پرورش فکری» نمایشگاهی از قرآن‌ها و آثار کسانی که با خط کار می‌کردند برگزار می‌شد. در یکی از آن سال‌ها در حین داوری آثار به پنج شش کار مانند کارهای آقای رسولی برخوردم. کسی مانند مرغ‌های بسیار زیبای ایشان و کارهای دیگر ایشان کار کرده بود. من آن کارها را کنار گذاشتم و در نمایشگاه شرکت ندادم. آن شخص متوجه شده بود که کارهایش در نمایشگاه نیست و با پرس‌وجو فهمیده بود که من کارهایش را رد کرده‌ام. پس با اوقات‌تلخی به من زنگ زد. یک ساعت برایش صحبت کردم. به او گفتم که تو آن‌قدر توانایی داری که راضی نمی‌شوی بگویند مثل کارهای آقای رسولی کار کرده‌ای و تو فکر می‌کنی رسولی هستی.

گفتم: شما با این همه توانایی حیف نیست؟ گفت: چه کنم؟ گفتم: فقط باید مستقل فکر کنی. اگر چه آسان نیست، ولی کمی به خودت فشار بیاور. بعد از سه ربع صحبت کردن، آن شخص گله‌مند و درشت‌گو بسیار ممنون شد. به او گفتم که من مخصوصاً کارت را رد کردم و می‌دانستم تو با من تماس می‌گیری. خواستم تأثیر کوچکی بر تو داشته باشم. اهمیت داوری من در اینجاست، وگرنه به من ربط نداشت؛ یعنی کارهایت را می‌گذاشتم در نمایشگاه و دیگران هم برایشان مهم نبود.

شما در توکیو یا سن‌پترزبورگ، پاریس یا برلین حق ندارید کاری را انجام دهید که کس دیگری آن را انجام داده است. محال است به شما اجازه‌ی این کار را بدهند. باید روایت‌گر خودت باشی. متأسفانه در اینجا این‌طور نیست و این به دلیل بی‌سوادی ما، مخصوصاً بی‌سوادی بصری ماست. بی‌سوادی بصری ما بیشتر از بی‌سوادی خواندن و نوشتن است. (در گفت‌وگوی منتشر شده در مجله‌ی رشد آموزش هنر، ش ۳۶، سال ۱۳۹۲)