وقتی به یک فرد نگاه می کنیم، در وهلهٔ اول، عضوی از جامعه انسانی است؛ بعداً میتواند سفیدپوست باشد، سپس میتواند آسیایی باشد، بعد همزمان میتواند ایرانی باشد و همزمان میتواند آذری باشد و بعد متعلق به مثلاً ارومیه. اینها مغایرتی با یکدیگر ندارند، یعنی جوامعی هستند که درون یکدیگر قرار دارند. زمانی که از معماری ایرانی سخن میگوییم، منظورمان معماریای است که مشخصات کلی فرهنگ ایرانی را در خودش منعکس میکند؛ و زمانی که از معماری محلی سخن میگوییم، منظور معماریای است که مشخصات یک محل یا بوم را منعکس میکند. پس معماری ایرانی جامعتر و اعمتر از معماری محلی است و ضمن اینکه هویت ویژهای دارد، ولی تمامی اجزای معماری بومی را ندارد؛ به ویژه در ایران، بومهای مختلفی داریم. تعبیر معماری ایرانی در مورد بناهای عمومی و جامع صادق است مثل مساجد جامع، کاروانسراها، آرامگاهها و غیره. اما در مورد واحدهای مسکونی، بایستی تعبیر معماری بومی یا محلی را به کار ببریم، چون خانههای مسکونی مناطقی مثل گیلان، آذربایجان، بوشهر، کردستان و غیره با یکدیگر متفاوتند. بنابراین هم یک معماری ایرانی داریم که در طول تاریخ تحول و تکامل پیدا کرده است و هم معماری بومی و محلی که چندان تحولی نیافته و بیشتر تحت تأثیر شرایط بوم بوده است. مثلاً روستای میمند سالهاست که به همین شکل بوده یا خانههای گیلان دو هزار سال است که ساختارشان به همین نحو بوده است. تغییرات و تحولات شان در جزئیات و تزئینات است نه در کلیات. یا ساختار کلی خانههای یزد و یا اصفهان، سالیان دراز تغییر نکرده است.
لذا بسته به نوع فضا، اگر به سراغ فضاهای آیینی و عمومی به ویژه در سطح ملی برویم، باید صحبت از معماری ایرانی به میان آوریم، اما در مورد بناهای مسکونی باید صحبت از معماری محلی و بومی به میان آوریم. (در گفتگویی در چارچوب برنامهٔ «نخستین همایش انسان شناسی هنر» در سال 1390، منتشر شده در وبگاه انسانشناسی)