شهروندان کلانشهر همواره با دنیای عجیب وغریبی مواجه هستند که هیچ رحمی نسبت به ساکنانش ندارد چراکه با همهٔ مزایایی که دارد یک سری مشکلات سر راه شهروندانش قرار میدهد که هیچ گریزی از آنها نیست؛ برای مثال شما که در کلانشهر زندگی میکنید نمیتوانید از ترافیک رها شوید. طبیعتاً ترافیک خستهکننده است، حتی فکر کردن به ترافیکهای سنگین اعصاب انسان را به هم میریزد. یا اینکه کلانشهرها روابط انسان را هرچه محدودتر میکند. مشغلههایی که در این نوع زندگی است اجازهٔ روابط گستردهای که در شهرهای کوچکتر وجود دارد را نمیدهد. در روستاها و شهرهای کوچکتر ساکنان نسبت به اطراف خود شناخت بیشتری دارند، روابطشان با دوستان و آشنایان بیشتر است و همهٔ اینها موجب آرامش خاطر افراد میشود. چراکه «شناخت» موجب امنیت و آرامش خاطر است؛ چیزی که در کلانشهر خیلی کم است. زندگی در کلانشهر افراد را دچار یک «بیتفاوتی» میکند. کلانشهر نشینها نمیتوانند به همهٔ جزییات به دقت تمام بیندیشند، چراکه دقت هرچه بیشتر در جزییات موجب میشود که به فرد آسیب بیشتری از لحاظ روانی وارد شود. از این رو کلانشهرنشینها نوعی کرختی و بیتفاوتی دارند. فردگرایی یکی از نتایج این بیتفاوتی و کرختی است. میشود گفت این فردگرایی به نوعی حفاظی است که شهروندان کلانشهر دور خود میکشند تا از آسیب بیشتر در امان باشند. {…}
این صفات به تدریج در افراد به وجود میآید. به نظر من فردگرایی پیامد کلانشهرنشینی است، چون افراد مجبور هستند در مقابل ضرباتی که میخواهد از محیط به آنها وارد شود، جلوگیری کنند. به هرحال نمیشود قاطعانه گفت که این انتخاب، انتخابی خودآگاهانه است. مدتی پیش رفته بودم نیویورک. در این کلانشهر همیشه صدای آژیر بلند است. آژیر آمبولانس، آتشنشانی، پلیس و… . در خانه خواهرم اقامت داشتم و اتفاقاً اتاقی که برای من در نظر گرفته بودند، به طرف خیابان نبود و بنابراین صدای کمتری به اتاق من وارد میشد، اما اتاق خواهرم به سمت خیابان بود و طبیعتاً صدای بیشتری در اتاقش میپیچید، ولی صدای آژیر مرا بیشتر از او میرنجاند. چون او ساکن آن نیویورک بود و نسبت به صداهای اطرافش عادت داشت، اما من نه. میخواهم به این نکته اشاره کنم که چون من به آن صداها عادت نداشتم و درواقع چنین صداهایی در ایران به من آسیب نزده بودند، در برابرشان سپر دفاعیای به نام بیتفاوتی نداشتم، اما خواهرم چون همواره در معرض آن صداها بوده، نسبت به آنها بی تفاوت شده بود. زندگی در کلانشهر این طور است؛ خواهر من خودآگاه دربرابر صدای آژیر بیتفاوت نشده، بلکه این محیط اطرافش بوده که او را مجبور کرده و البته هر کسی در نیویورک این گونه زندگی میکند، چون توجه بیش از اندازه به صداهای خیابان انسان را کلافه میکند. (در گفتگو با امین یگانه، منتشر شده در روزنامهٔ شرق، سال ۱۳۹۳)