شاید کارکرد اساسی معماری در سراسر تاریخ همین بوده باشد که صحنه‌ای برای ارتباط فرهنگی آماده کند تا به لحاظ فکری و عاطفی با آگاهی مجسم {=تن‌یافته، بدن‌مند} سخن بگوید و مکان‌هایی را آشکار کند که با کنش‌های ارزشمند انسانی همساز باشند. پدید آوردن فضاهایی که در آن فرد می‌تواند به واسطهٔ برهم‌کنش با دیگران به خودشناسی دست یابد کارکردی اساسی است؛ آنچه به طور سنتی با تجلی زیبایی تداعی داده شده است و به واقع نیز شاید شرط بنیادین سلامت روان و بدن تلقی شود؛ محیطی که به شکلی موزون آگاهی انسان را کامل می‌کند، به جای این که آن را از خود بیگانه کند. (در مقاله‌ای با عنوان «زبان شاعرانه و معنای معمارانه» در سال ۲۰۱۶، ترجمهٔ رضا امیررحیمی، منتشر شده در مجلهٔ معمار، ش ۱۰۳، سال ۱۳۹۶)