در هر جامعه‌ای نیازی حیاتی به نمادها و نشانه‌هایی وجود دارد که عرصه‌ای با خصلت ویژه ایجاد کند، ساختارهایی که تار و پود خاطرهٔ حیات شکل دهد. در طرد گذشته و نیز آینده، حال جاودان تغییر و دگرگونی باید در یک چارچوب شهری به وحدت رسد تا مشوق خلق آثار معماری تکان‌دهنده، انعطاف‌پذیر و ترکیبی باشد. در عین حال چارچوب مفروض نباید به عنوان یک مانع یا به شکل یک ناهنجاری عمل کند، بلکه فراتر از آن باید همچون فرصتی باشد آبستن مناسبات و تجارب شهری جدید.

{…} لازم است که معماران و برنامه‌ریزان معاصر، کل تفکر «طرح جامع» را با قطعیتی که در خود دارد و آن بلندپروازی گمراه‌کننده‌ای که نسبت به تکرار دائمی یک پاسخ و نسخهٔ تعمیم‌یافته از خود نشان می‌دهد به چالش گیرند. در قدم بعدی باید متدولوژی‌های باز و حتی قابل تغییری را بسط دهند که فرآیندهای تغییر و دگرگونی را تقویت کند و ساز و کار آن تغییر را در نوعی معماری متمایز و کثرت‌گرا به تفصیل بیان کنند. آنها باید سمت و سوی تطور شهر را در گسترهٔ زمان و فضا ترسیم و رهبری کنند؛ شهر هم به مثابه خاطره و هم رویا و به عنوان «خانهٔ هستی» و «سرچشمهٔ امید». (در مقالهٔ «ردپای آینده» در سال ۱۹۹۹، ترجمهٔ مهدی عباس‌زاده، منتشر شده در مجلهٔ آبادی، ش ۴۵، زمستان ۱۳۸۳)