یادم میآید وقتی که سیوچند سال پیش که برای اولین بار وارد دانشکده شده بودم تابلویی به این مضمون توجهم را جلب کرد: «شما که میخواهید معماری را شروع کرده و بعد از چند سال دیپلمه شوید بدانید که زندگی مردم در نوک قلم شماست».
خیلیها وقتی که دیپلم {=مدرک فارغالتحصیلی} معماری را به دست میآورند اینطور به نظرشان میرسد که مردم احمقند و شروع میکنند به سیستم امریکایی، ولی اگر ما این گفتهٔ سقراط را باور داشته باشیم که میگوید هر مرد در دنیا هم کمی دکتر است و هم کمی معمار، میبینیم که با همکاران خود سر و کار داریم.
به عقیدهٔ من، به عکس، موقعی که ما دیپلمه میشویم باید نسبت به شغل خودمان مبتکر باشیم زیرا شغلیست که تمام چیزهای خوب را شامل میباشد؛ کمپوزیسیون، نقشه، دکوراسیون، پسیکولوژی {=روانشناسی} و یک کلام این شغلیست که باید اختراع کنیم.
برای من معماری زیباترین شغل دنیاست که میتوانیم داشته باشیم. زیرا این شغلیست که اگر کسی قلباً مشغول آن باشد تمام گرفتاریهای دنیا را فراموش میکند، به حدی که حتی یادش میرود که پیر شود. معمار باید حوصلهٔ یک فرشته را داشته باشد تا بتواند برای همنوع خود مفید واقع شود. در ضمن میگویم برای وطن خود چون وطن است که با آثاری که بجای میگذاریم آبرویش حفظ میشود.
پس معماران جوان اگر به کار خودتان ایمان دارید باید دفتر معماری را به صورت یک مرکز هنری داشته باشیم، نه یک مغازهٔ نقشهفروشی. به قول فرانسویها اگر معمار باشید همیشه یک تکهنان روی میز نقشهکشی شما خواهد بود. (در گفتگوی منتشر شده در مجلهٔ هنر و معماری، ش ۲، سال ۱۳۴۸)