همیشه چیزی هست که سر و کله‌اش پیدا می‌شود، چیزی که تو پیش‌تر به آن فکر نکرده بودی. گذشته از این، {در پایان یک پروژه} همهٔ اشتباهات را می‌بینم. یا بهتر بگویم، ابتدا همهٔ خطاها را می‌بینم و سپس وقتی همه چیز را در نظر می‌گیرم به آنچه انجام داده‌ام علاقه پیدا می‌کنم. اما فکر می‌کنم که اگر اشتباه نکنی (دارم در مورد جزئیات و نواقص کوچک صحبت می‌کنم) نمی‌توانی یاد بگیری.

معماری من نه فقط به من که به گروهی متشکل از حداقل چهل نفر از افراد با تخصص‌های گوناگون وابسته است. {نقش من} بیشتر شبیه رهبری یک ارکستر سمفونی است. باید محول کردن {کارها} را یاد بگیرید. اگر بخواهید {همهٔ کارها را} به تنهایی انجام دهید، در یک زمان فقط می‌توانید یک پروژهٔ کوچک را پیش ببرید. (در گفت‌وگو با Alain Elkann، منتشر شده در وب‌سایت مصاحبه‌کننده، سال ۲۰۱۶)