تشکیک من در مورد دیکانستراکتیویست‌ها مبتنی بر پیش‌فرض آنهاست؛ همین قیاس خام و پیش پا افتادهٔ {آنها} میان یک هندسهٔ ظاهراً نامنظم با جهانی متلاشی شده یا جهانی که ارزش‌ها در آن دیگر به شیوه‌ای ثابت پابرجا نیست. این {قیاس} به طرز ناامیدکننده‌ای بصری، ترکیبی و بنابراین -به معنایی بسیار سنتی- معمارانه است. و این در نهایت برای من {رویکردی} دکوراتیو است.

من همواره بین منفجر کردن و ساختن چیزها مردد بودم. و در حال حاضر ساختن چیزها ده برابر جذاب‌تر از منفجر کردن چیزهاست. همچنین به این خاطر که انفجار یک لحظه طول می‌کشد، اما ساختن بسیار بیشتر طول خواهد کشید. به این معنا، دیکانستراکشن هر کار را که می‌توانست در معماری انجام دهد انجام داده است. ممکن است دیکانستراکشن یک راه مهم برای تحلیل چیزها و برای آزمایش کردن بوده باشد، اما برای آن آینده‌ای در حوزهٔ معماری نمی‌بینم.

{…} آنچه دیکانستراکتیویسم تولید کرده -بر حسب برداشت من از این {پرسش} که حرفهٔ {معماری} در این لحظه چه کاری باید انجام دهد- بدترین پاسخی است که ممکن است بتوانید بدهید. {آثار دیکانستراکتیویست‌ها} به مثابه موضعی زیبایی‌شناختی یا فکری برای یک معمار شگفت‌انگیز است، اما احتمالاً برای همهٔ دیگر ذی‌نفعان اینطور نیست؛ مثلاً برای مردمی که در این هنگامهٔ کهنه‌شدهٔ «نارضایتی» یا «ناتوانی» گیر کرده‌اند. این خیلی جالب یا حتی خیلی قابل تحمل نیست. (در گفتگو با Alejandro Zaera Polo در سال ۱۹۹۱، منتشر شده در نشریهٔ El Croquis، ش ۵۳، سال ۱۹۹۲)