نقش هنرمندان و معماران در جامعه شباهتها و تفاوتهایی با هم دارد. از این حیث مشابهاند که که اشکال متنوع هنر اساساً تجلیات وجودی ما هستند؛ به این معنا که هنر چگونگی و تجربهٔ وجودی ما را ابراز میکند. هنرها تجربهٔ ما از جهان را شکل میدهند و در آخر، توجه ما را به سوی خودمان هدایت میکنند.
اما تفاوت اساسی میان هنر و معماری از این حقیقت نشات میگیرد که هنر خودِ تجربه است در حالی که معماری نوعی افق فکری یا چارچوب برای تجربههای زیستهٔ ما فراهم میکند. هنر میتواند موضوع و لحن احساسی خودش را انتخاب کند در حالی که از معماری توقع میرود حمایتگر، یا به قول برنارد بهرنسون، بهبود دهندهٔ زندگی باشد. فارغ از این وضعیت مسلما مثبت، معماری میتواند با احساساتی چون اندوه، دلتنگی و مرگ نیز سر و کار داشته باشد. مثلا معماری میکلآنجلو معماری غم است در حالی که سیگارد لوورنتز بدون اینکه وحشت بیانگیزد، ما را به مرزهای خودِ زندگی میبرد. هر دوی اینها اشک مرا در میآورند. (در گفتگو با Einar Bjarki Malmquist نویسندهٔ وبسایت architecture norway، سال 2010)