پیتر آیزنمن | Peter Eisenman
پیتر آیزنمن متولد سال ۱۹۳۲ معمار و نویسندهٔ شهیر امریکایی است.«معماری واقعی» فقط در ترسیمها وجود دارد. «ساختمان واقعی» بیرونِ ترسیمها وجود دارد.
«معماری واقعی» فقط در ترسیمها وجود دارد. «ساختمان واقعی» بیرونِ ترسیمها وجود دارد. تفاوت اینجاست که «معماری» و «ساختمان» یکی نیستند.
{…} مانفردو تافوری یک بار حرف بسیار مهمی به من زد. او گفت: «پیتر، اگر چیزی نسازی هیچکس ایدههایت را جدی نخواهد گرفت. تو ناچاری بسازی چون ایدههایی که ساخته نمیشود، خیلی ساده، ایدههایی است که ساخته نمیشود».
معماری شامل دیدن این است که آیا آن ایدهها میتوانند در برابر یورش ساختمان، مردم، زمان، عملکرد و غیره ایستادگی کنند یا خیر. تافوری گفت تاریخ به کار تو علاقهای نخواهد داشت ار چیزی نساخته باشی. فکر میکنم این کاملاً درست است. اگر من چیزی نساخته بودم من و شما الان با هم صحبت نمیکردیم. (در گفتوگو با ایمان انصاری در سال ۲۰۱۳، به نقل از وبسایت دفتر AN.ONYMOUS)
معمارستارهها سرگرم میکنند، آنها اثر هنری خلق نمیکنند.
ببینید، وقتی من تدریس را شروع کردم، ما به دانشجویان فرانک لوید رایت را، لوکوربوزیه را، استرلینگ را، آلدو روسی را، ونتوری را درس میدادیم. ما کتابهای این معماران را روی میزهایمان داشتیم. اما الان هیچ چیز نیست. دانشجویان چنین کتابهایی روی میزشان ندارند. آنها الگوهایی مرجع و مقتدر ندارند.
{…} ما باید به دانشجویان دستورزبان را بیاموزیم، نه یک سبک را، دستور زبان را. ما باید معماری کلاسیک را درس بدهیم. من معماری کلاسیک درس میدهم، آنچه امروز رخ میدهد را درس نمیدهم. من معتقدم که دانشجویان نیاز دارند تا درک کنند که آلبرتی چه کرد، پالادیو چه کرد، برونلسکی، برامانته و دیگران چه کردند.
{…} به معماران برجستهٔ امروز نگاه کنید. آیا هیچکدام از آنها مرجعیتی را که یک زمان ونتوری داشت دارند؟ ونتوری دیگر یک معمار مرجع نیست. فرانک گری، بیارکه اینگلس و… اینها معماران مرجع نیستند. آنها ستاره هستند. دیوید فاستر والاس نویسنده میگوید: «هنر باید با سرگرمی متفاوت باشد». معمارستارهها سرگرم میکنند، آنها اثر هنری خلق نمیکنند. (در گفتوگو با Vladimir Belogolovsky، منتشر شده در وبسایت archdaily، سال ۲۰۱۶)
اگر فقط توی یک مدرسهٔ معماری بنشینید، چیزی از معماری یاد نمیگیرید.
ببینید، این ساختمانی که ما در آن هستیم ساختمان خیلی خوبی است. آیا هیچوقت به این فکر میکنیم که چرا ساختمان خوبی است؟ اگر فقط توی یک مدرسهٔ معماری بنشینید، چیزی از معماری یاد نمیگیرید. باید بروید بیرون و به کار معمارهایی مثل پالادیو و برامانته نگاه کنید و بپرسید «چرا این کار جالب است؟». مثل یادگرفتن گرامر پیشرفته است. اگر چیزی نخوانید و استعارههای ادبی را نشناسید نمیتوانید چیزی بنویسید. چرا فالکنر نویسندهٔ خوبی است؟ یا چرا همینگوی نویسندهٔ خوبی است؟ چه چیز باعث میشود او نویسندهٔ خوبی باشد؟ نویسندهها اینطور چیزها را یادمیگیرند. نقاشان نقاشی کردن یاد میگیرند. اما به نظر میرسد معمارها هر چیزی یاد میگیرند جز معماری. منظورم از معماری کار با راینو و مایا، یا تصویرسازی و انیمیشن نیست. منظورم کسانی است که واقعا میخواهند معمار شوند.
آیا همه به این چیزها اهمیت میدهند؟ خب، کسانی که معمولاً از نویسندگی پول درمیآورند همانهایی نیستند که ادبیات {حقیقی} تولید میکنند. ما دیدهایم که پول درآوردن چه بلایی بر سر جامعه میآورد. دیدهایم که چطور اخلاق را از بین میبرد. اخلاقیات خوب در معماری یعنی امکان معمار بودن، یعنی برای فرهنگ کار کردن. اگر ظرفیت انجام کاری را نداشته باشید، نمیتوانید برای فرهنگ کاری بکنید که از نظر اجتماعی یا سیاسی اهمیت داشته باشد. (در گفتوگوی منتشر شده در پرسپکتا، ش ۴۳، سال ۲۰۱۰، برگرفته از کتاب «پیتر آیزنمن»، تألیف و ترجمهٔ پویان روحی)
مشکلی که منِ پیتر آیزنمن دارم این است که مثل باقی معماران یک ایدهٔ مشخص و خاص ندارم. مثلاً ریچارد میر بناهایش را، فارغ از این که کجا دارد کار میکند، همیشه یکجور میسازد. اما کار من وابسته به زمینه است. مدعی نیستم که معماری من بومی است، اما همیشه کارم را زمینه آغاز میکنم. بنا بر این نمیتوانم در سانتیاگو، برلین یا فینیکسِ آریزونا یکجور بنا طراحی کنم. من یک سبک مشخص ندارم. طرحهای فرانک گری و مایکل گریوز همه یکشکل هستند، اما بناهای من یکشکل نیستند. {…}
وقتی در محل کار به وبسایتم نگاه میکنم با خودم فکر میکنم که آیا کسی میتواند {از آثارم} پیتر آیزنمن را شناسایی کند؟ مطمئن نیستم که بتواند. نمیخواهم ریاکاری کنم. متقاعد نشدهام که یک سبک خاص دارم. بگذارید اینطور بگویم: سبکی دارم که سبک نیست. {یا: سبک من سبک نداشتن است.} (در گفتگو با Vladimir Belogolovsky، منتشر شده در وبگاه ArchDaily، سال ۲۰۱۶)
هیچیک {از کارفرمایان} نمیگوید: «خوب، ایدهٔ پشت این کار چیست؟» برای کارفرما مهم این است که چقدر هزینه میبرد و چه شکلی است. همین که کارفرمایان متقاعد شده باشند که شما، در مقام معمار، میدانید چرا کاری را انجام دادهاید، قدم اصلی کار را برداشتهاند. من کارفرمایانی به لحاظ سیاسی بسیار محافظهکار دارم که مایل به ریسک هستند زیرا احساس می کنند از حیث روانشناسانه توانایی آن را دارند. آنها بخاطر مسائل زیباییشناسانه، آسایش یا آشنایی به من مراجعه نمیکنند. آنها معتقدند من به آنها چیزی خواهم داد که ممکن است در حال حاضر با آن راحت نباشند اما در چشمانداز آینده احتمالاً برایشان خوب است. (در گفتگو با Robert Ivy، منتشر شده در مجلهٔ Architectural Record، سال ۲۰۰۳)
من نمیتوانم روی دستگاه کیندل کتاب بخوانم. باید اصل کتاب را داشته باشم که بتوانم تویش بنویسم. وقتی کتاب میخوانم یادداشت مینویسم و بعدها به آنها برمیگردم. همانطور که میبینید کتابهای من پر از یادداشتهای مختلف است که با رنگهای مختلف و در زمانهای مختلف نوشته شده چرا که وقتی کتابی را در حال حاضر میخوانم که ممکن است ده سال پیش هم خوانده باشم جور دیگری به آن نگاه میکنم، چرا که من تغییر کردهام. باید در طی زمان در کتابها یادداشتبرداری کنم پس باید کتابها را داشته باشم. این برای من یک اصل اساسی است.
برای من طراحی دستی و مطالعه کردن یک چیز است. من نمیتوانم از روی صفحهٔ کامپیوتر کتاب بخوانم. برای همین هم وقتی کسی در کامپیوتر چیزی میکشد من آن را چاپ میکنم تا بتوانم روی آن خط بکشم، چه با کاغذ پوستی چه بدون آن. نمیشود در کامپیوتر با وصل کردن نقطهها به هم پلانی درست کنید. باید در مورد یک دیاگرام یا هر چه که دارید انجام میدهید فکر کنید. باید به شکل طراحی دست آزاد فکر کنید. خط کشیدن یک نوع روش فکر کردن است. من نمیتوانم ایدهها را در یک کامپیوتر بکشم یا بنویسم. من با کامپیوتر تایپ نمیکنم. من روی کاغذ مینویسم و اگر به میز کار من نگاه کنید میبینید پر از کاغذ است. طراحی دستی برای من به منزله نوشتن است و شکلی از خواندن است وقتی مینویسم. هیچ فرقی بینشان نمیبینم. طراحی برای من این نیست که چیزهای قشنگ بکشی یا چیزی را به تصویر در بیاوری. طراحی هیچ چیزی را به تصویر نمیکشد جز صورت خارجی یک چیز. من سعی نمیکنم چیزی را به تصویر بکشم، بلکه سعی میکنم آن را متحقق کنم. و تنها راهی که میشود آن را متحقق کنم از طریق طراحیهایم است. معماران و دانشجویان معماری امروزی این توانایی ضروری برای اندیشیدن از طریق خط کشیدن را از دست دادهاند. آنها فقط به وسیله یک کامپیوتر میتوانند فکر کنند. من آدمهای این شرکت را می بینم که پشت میز نشستهاند و از روی مانیتورشان به این چیزها نگاه میکنند و در فضای سه بعدی طرحها چرخ میزنند و من با خودم فکر میکنم: آنها چه غلطی دارند میکنند؟ این دیوانگی است، یک دیوانگی محض. «معماری حقیقی» فقط در طراحیهای دست آزاد وجود دارد. «ساختمان واقعی» بیرون از طراحیهاست. تفاوت اینجاست که معماری و ساختمان یک چیز مشابه نیستند. (در مصاحبه با مجلهٔ The architectural Review، در سال ۲۰۱۳)
مردم خیلی باهوشتر از آنی هستند که فکر میکنیم. آنها به طور شهودی میفهمند «ایده» یعنی چه. بزرگترین معماران در تاریخ حرفهٔ ما به خاطر ایدههای معمارانهٔخود ماندگار شدهاند. وقتی به معماران بزرگ گذشته مثل آلبرتی، برمانته، برونلسکی، برومینی فکر میکنیم به این فکر نمیکنیم که ساختمان آنها عملکرد درستی داشته یا نه. آنچه ما به خاطر میآوریم چیز دیگری است. کاری که معماران برای مردم انجام میدهند چیزی است جز فکر کردن به عملکرد صرف که ما میدانیم باید انجام دهیم. چیزی بیش از حل مسئلهٔ سرپناه و ساخت یک مکان. (سخنرانی در کنگرهٔ جهانی معماری برلین. سال 2002، منتشر شده در شمارهٔ 19 مجلهٔ معمار)